"میبوسمت به گونه ای که زمین جابهجا شود
جوری که حق شراب لبانت ادا شود
فریاد خفته در سکوت جهان صدا شود
تا عاقبت عشق به خودش مبتلا شود"_علی احمدی
*******
درست قبل ازینکه آفتاب غروب و هوا تاریک بشه ، جونگکوک با وسایل و خریدهای جدید و بیشتری برگشت و بعد یه دوش کوتاه با آبگرم ، شام رو به اصرار تهیونگ تو واحد آقای اندرسون و باهم خوردن.
حین صرف شام ، جونگکوک با دقت بیشتری روی حالات آقای اندرسون دقیق شده بود؛ رفتارهای آقای اندرسون و مدل حرف زدنش کاملا خنثی و فقط توام با کمی نرمی بود. بهرحال تصمیم نداشت دیگه اون خونه رو به حال خودش رها کنه. شاید از تنهایی درآوردن صاحبخونه کمی خالی بودن جای خانم اندرسون رو تسلی میداد. پیرمرد اونقدر بیحوصله و تنها بود که طولانیترین جملهش زمانی بود که دو پسر رو تا دم در همراهی کرد ، همونجا که با لحنی خنثی اما لبخندی محو گفت:"بابت شامتون ممنون" و بعد تو تنهایی خودش برگشت. حتی تصور بودن تو جایگاه اون مرد به قلبش درد میداد.تهیونگ رو همراه خودش داخل خونه برد و در رو پشت سرشون بست. سبد رو همونجا دم در ، روی زمین رها کرد و با تهیونگ داخل خونه همقدم شد.
بهتر از هرکسی به این مسئله اشراف داشت که هرچقدر هم برای تغییر و نظافت خونهش به بهانهی پسرک نابیناش زحمت بکشه ، بازهم اون قرار نیست چیزی ببینه. قرار نیست پارکت خالی از آشغال و روزنامههای باطله ، شومینهای که از همیشه هیزمهاش بیشتره ، کاناپهای که با زوار دررفتهی قبلی عوض شده ، پنجرههای تمیز شده یا نقاشیهای چسبونده شده رو دیوار اتاقی که حالا روح بیشتری داره ، ملافههای عوض شدهی تخت یا دوتا شمع معطر کوچیکی که روی طاقچه گذاشته بود رو ببینه.
به محض ورود به نشیمن کوچیک و چندمتری، اخم کمرنگ بین ابروهای تهیونگ محو و حالت چهرش به وضوح عوض شد. لبهای جونگکوک با رضایت کش اومدن و سمت کاناپه هدایتش کرد. پسرکش چیزی نمیدید اما بهتر از هرکسی صدای سوختن چوبهای داخل شومینه رو میشنید ، زمان راه رفتن؛ همون وقتهایی که روی در و دیوار اطراف دست میکشید تا زمین نخوره ، چوب مرطوب از دستمال خیسی که قبلا روش کشیده شده رو حس میکرد و متوجه عطر عود لاوندری که تمام خونه رو پر کرده بود میشد ، وقتی روی کاناپه مینشست و دیگه صدای جیرجیر چوب قدیمی و خرابش رو نمیشنید متوجه نو بودنش میشد."حسابی به این خونه رسیدی"
دست جونگکوک روی چونهش نشست و صورتش جلوتر کشیده شد. پیشونیهاشون رو بهم چسبوند و بدون اینکه چشم از تهیونگ برداره به آرومی پلک زد. نگاه بیسو و خیرهش مثل همیشه مقصدی نامشخص داشت و اون صحنه شیرینترین تلخای پرتکرار برای نقاش جوون بود.
تهیونگ دستش رو بالا برد و با احتیاط جایی که فکر میکرد فَکش باشه گذاشت. اما زمانیکه جونگکوک دستش رو گرفت و جابجا کرد و تازه اونموقع تونست سفتی استخون فکش رو حس کنه. نوازشوار لمسش کرد.
VOUS LISEZ
Hidden Beauty || Kookv_Vkook_Sope
Action|کامل شده| گذشته، درد، زیبایی- ______________________________________________ 🎨کاپل: کوکوی/ویکوک، سُپ 🎨ژانر: درام، رومنس، برومنس، کلاسیک شروع: 11 سپتامبر 2020 پایان: 14 ژوئن 2021