"اتفاق پشت اتفاق! دردسر پشت دردسر ... دیگه حس میکردم دارم کم میارم که درست همونجا نگاهم به انگشتهای قفلشدهت بین دستهام افتاد"
_Black Candy
******
صحبت تو شیروونی نظر تهیونگ بود. باربارا مقابل پنجرهی باز شده ایستاده بود و خیره به فضای پشت پنجره با دستکشهای توری طوسی رنگش ور میرفت. تهیونگ و جونگکوک روی تخت نشسته بودن و نگاه خیرهی جونگکوک از بخاری که از فنجونهای کریستال خانم کیم بلند میشد گاهی سمت شیرینیهای مربایی تو سینی کشیده میشد.
باربارا از جونگکوک راجب اینکه میتونه با وجود تهیونگ صریح و راحت حرف بزنه پرسیده بود و جونگکوک در جواب از دختر خواسته بود که هرچی که باید و نباید رو بگه.
بالاخره سکوت بعد از نفس عمیق باربارا شکسته شد."قبل از هرچیزی- من یه زنم" تندتند پلک زد و نگاه کوتاهشو بین دو پسر جابجا کرد "هرچی که میگم رو- از دید خودتون نگاه نکنین . من یه زنم! پس از دید یه مرد حرفامو قضاوت نکنین" نفس منقطعش تو سکوت شیروونی پخش شد "من یه استعداد دارم. بخش زیادی زندگی و تلاشمو گذاشتم تا بتونم بفهمم و پیداش کنم. چندسال تو وجودمو کاوش کردم تا تونستم بفهمم عمیقا عاشق نقاشی کشیدنم. بعد کلی تلاش و سختی و هرچی که بوده و پشت سر گذاشتم الان اینجام. یه دختر که تو دانشکدهی هنر تحصیل میکنه و داره کل زندگیشو میذاره تا یه آیندهی خوب برا خودش بسازه"
جونگکوک از قرمز شدن گونه و چشمها و لرزش جزئی صداش میتونست بفهمه که باربارا به همین راحتی بغض کرده."من نمیتونم استعدادمو کنار بذارم و مثل زنای اون بیرون یه زینت برا جامعه باشم! یه عروسک که همهی تلاشهاشو میندازه دور و با ازدواج محدود میشه" عجز توی لحنش دوید "من نمیتونم ازدواج کنم. حتی اگه رو پاهای خودم وایسم و درآمد شخصی خودمو داشته باشم با ازدواج تمام حاصل اون تلاشها به همسرم میرسه و اگه بچهدار بشیم بازهم همهی اونها برای کسی غیر از خودمه"
اینبار چشمهای پر شدهش رو به جونگکوک دوخت و با عجز تکرار کرد:"من نمیخوام ازدواج کنم- هیچوقت نمیتونم یا لااقل الان نه!
مردی که قراره باهاش ازدواج کنم تمام زندگیش کار و سیاست و هزارتا کوفت دیگهست که حتی شنیدنشون بهم حالت تهوع میده. نمیتونم منِ ماجراجو و پرتلاشمو بکشم و مثل زنای اون بیرون با ظاهر و لباسهای عجیب بیرون برم و تو مهمونیهای مزخرف و حوصله سر بر خانوادگیشون چای بنوشم. من این نیستم و نمیتونم اینی که هستم رو تغییرش بدم !"فکش لرزید. توجهی به سکوت عجیب پسر نابینا یا بُهت جونگکوک نداشت و حتی دیگه مانع ریزش اشکهاش همنمیشد.
"برای همینه که از جونگکوک کمک میخوام. ازش میخوام کمکم کنه تا ازین منجلاب خودمو بیرون بکشم"
ترهای از موهای با روبان بستهشدهش رو کنار زد و سرشو بین دستاش گرفت. "میدونم خودخواهی و ریسکه اما مردهای اون بیرون کثیف و غیرقابل اعتمادن. من نمیتونم ازشون همچین چیزی بخوام و قسم میخورم هرگز و به هیچوجه حاضر نمیشم دوستیمو با جونگکوک بخاطر ازدواج یا هر چیز لعنتشدهای شبیه به اون خراب کنم"
![](https://img.wattpad.com/cover/198707577-288-k10774.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Hidden Beauty || Kookv_Vkook_Sope
Acción|کامل شده| گذشته، درد، زیبایی- ______________________________________________ 🎨کاپل: کوکوی/ویکوک، سُپ 🎨ژانر: درام، رومنس، برومنس، کلاسیک شروع: 11 سپتامبر 2020 پایان: 14 ژوئن 2021