25. سیاهپوشِ مرموز و گربه

4.9K 1K 671
                                    

"تو دقیقا همون کسی هستی که دلم میخواد هم با تمام وجودم ازش محافظت کنم و هم یه‌وقتایی که ضعیف میشم بهش تیکه کنم"
_Black Candy

*****

خانم کیم از حضور جونگکوک اونجا ، اونم تو اون ساعت از روز به وضوح متعجب بود اما با دیدن پلک‌های نیمه باز و چشم‌های خسته‌ش فقط به داخل هدایتش کرد. "البته! بیا تو پسرم"

جونگکوک به زحمت سعی کرد لبخند کوچیکی رو لبهاش بنشونه و وارد خونه شد. حساب تعداد دفعاتی که خانم کیم بهش میگفت "پسرم" از دستش دررفته بود اما با هربار شنیدنش نمیتونست مانع گرم شدن ‌قلبش و شدت گرفتن ضربانش بشه.
به محض ورود به فضای گرم خونه جیمین با موهای بهم ریخته و صورت پف کرده از راهروی اتاق‌ها بیرون اومد. بخشی از پیراهن تنش توی شلوارش مونده بود و مدام صورتشو میمالید ، چشمهاش که حتی از زمان‌هایی که میخندید هم بیشتر پشت گونه‌هاش خط شده بودن یدفعه درشت شدن.
"اوه! سلام جونگکوک! یعنی صبح بخیر"

"صبح بخیر"

خانم کیم نگاهی به جیمین انداخت و گفت:"تهیونگ تو اتاق خوابه ، اگه میخوای میتونی تا صبحانه همونجا استراحت کنی. خسته بنظر میای"

جونگکوک تعظیم کوتاهی به خانم کیم کرد و به سرعت سمت اتاق قدم برداشت. هربار فقط با پا‌گذاشتن به خونشون ، دیدن خانم کیم و جیمین و حس صمیمیت و گرمای عمیق اون خونه تمام احساسات بدش از بین میرفتن اما اون لحظه ذره‌ای از پریشونی و بهم ریختگیش کم نشده بود. با احتیاط و بدون سروصدا در اتاق رو باز کرد که نور راهرو دقیقا رو گوشه‌ی اتاق افتاد؛ همونجایی که تهیونگ نزدیک به شومینه خوابیده بود. ظاهرا از شب قبل که جونگکوک اونجا خوابونده بودش دیگه جابجا نشده بود. کیف و وسایل نقاشی خودش هم کمی اونطرف‌تر گذاشته شده بودن. اتاق پنجره نداشت و تاریکی جزئیش هم به همون خاطر بود. در رو پشت سر خودش نیمه باز گذاشت و جلو رفت. کنار پای تهیونگ زانو زد و روی بدنش چشم چرخوند. پیراهنش بالا رفته بود و پوست گندمی شکمش مثل همیشه بیرون افتاده بود. لبهاش ضعیف کش اومدن و موهای تهیونگ رو با ملایمت عقب فرستاد. خوب به یاد داشت که روزی عمیقا آرزو داشت بتونه اون موها رو نوازش کنه.
نگاهش بی اختیار سمت دست راست تهیونگ کشیده شد؛ دستش اونقدر به شومینه نزدیک بود که نور آتیش داشت روی پوستش دیده میشد.
یه دست خودش رو درست کنار سر تهیونگ تکیه داد و نیمخیز شد تا مچ تهیونگ رو از آتیش دور کنه. مچش رو گرفت و دستش رو برگردوند. چندثانیه رو خطوط کف دستش چشم چرخوند. انگشت اشارشو خیلی نرم کف دستش کشید و بعد کف دست خودش رو روی دست تهیونگ چسبوند. انگشتهاشونو به آرومی توی هم قفل کرد و چشمهاشو بست. تو همون حالت محکم فشردش.
تصویر دختری که شب قبل به زور وارد کشتی میکردن پشت پلک‌های روهم افتادش نقش بست و اخم غلیظی بین ابروهاش افتاد.
با حس تکون خوردن‌ چیزی چشمهاشو باز کرد و اولین چیزی که دید پلکهای نیمه باز تهیونگ بودن. گره‌ی ابروهاش باز شد. سایه‌ی بدن خودش که روی صورت تهیونگ افتاده بود رو دنبال کرد و لب زد:"بیدار شدی ..."

Hidden Beauty || Kookv_Vkook_SopeWhere stories live. Discover now