38. یونگی هولمز!

4.1K 861 318
                                    

گفتم عقلم، گفت حیران من است
گفتم جانم ، گفت که به قربان من است
گفتم که دلم، گفت که آن دیوانه
در سلسله ی زلف پریشان من‌ست

_عبید زاکانی

******

سکوت طولانی خانم اسمیت و چهره‌‌ش که سعی در خنثی نگه داشتنش داشت نارضایتشو از وضعیت حاکم داد میزد.
وقتی همراه تهیونگ به عمارت رسیده بودن با لبخندی پهن و مهربون ازشون استقبال کرد اما به محض چشم تو چشم شدن با دوکارآگاه چهره‌ش دمغ شد؛ به وضوح از حضور یونگی و هوسوک تو اون جمع راضی نبود اما اون مسئله برا یونگی کوچیکترین اهمیتی نداشت. زیرچشمی اطرافشو میپایید و جز جونگکوک کسی متوجه دقتی که تو چشم‌های ریزشدش موج میزد نبود. از طرفی چیزی راجب هدفش از آوردن یونگی به تهیونگ نگفته بود و ذهن درگیرش هنوز حوالی نیم‌ساعت پیش و وسط خیابون گیر کرده بود. تمام اون مشغله‌های ذهنی یهویی کاملا فکرشو از کار انداخته بودن و حواس پرتی در جواب مکالمات کوتاهش با مادر باربارا مهر تایید میزد به آشفتگیش. تهیونگ متوجه حال جونگکوک شده بود پس سعی میکرد خودش مکالمه با خانم اسمیت رو به دست بگیره.

"تهیونگ تو- کار خاصی هست که انجام بدی یا قبلا بهش مشغول بوده باشی؟"

"راستش یمدتی کتاب مینوشتم اما وقتی بیناییمو از دست دادم دیگه انجامش ندادم"

نگاه یونگی که پنهانی اطراف میچرخید درست مثل هوسوک میخ صورت تهیونگ شد. اونطور که با جرئت و بی‌تردید از نابینایی‌ش حرف میزد نشون میداد که کاملا با این قضیه کنار اومده و حتی اون مشکل رو یه نقص هم به حساب نمیاره.

"بابت اینکه دیگه نمیتونی انجامش بدی متاسفم"

لب‌های یونگی با دیدن خدمتکار سینی به دستی که سمتشون میومد به لبخندی کج باز شدن. تهیونگ دقیقا روی مبل سلطنتی‌ بین خودش و جونگکوک نشسته بود و اون لحظه بهترین فرصت بود. خدمتکار سینی رو روبروی هوسوک و بعد خودش گرفت؛ زیردستی‌هایی که توشون کیک خامه‌ای گذاشته شده بود؛ ظاهرا با عصرونه‌ی اون روز ، شانس بهش رو کرده بود. یکی از بشقاب‌‌هارو برداشت و خدمتکار سمت تهیونگ رفت.
بیصدا لب زد:"متاسفم تهیونگ" به‌دقت خانم اسمیت رو زیرنظر گرفت و وقتی جهت نگاه زن سمت جونگکوک منحرف شد ، بلافاصله پاشو رو لبه‌ی دامن بلند خدمتکار گذاشت. همه چیز همونطور که میخواست پیش رفت؛ دختر تعادلشو از دست داد و سینی تو دستش کج شد ، کیک روی پیراهن تهیونگ ریخت و لباسش کثیف شد.
هوسوک اول به تهیونگ نگاهی انداخت و بعد چندثانیه با چشم‌های گرد شده به لب‌های کش اومده‌ی یونگی نگاه کرد. چشم‌هاشو از روی تاسف روهم فشرد‌.

"اوه خدای من! معذرت میخوام"

جونگکوک پای تهیونگ رو چک کرد که مبادا آسیبی دیده باشه؛ قبل از خروج از خونه جیمین بهش تاکید کرده بود که قسمتی از پای راست تهیونگ قبلا آسیب دیده و با اینکه تقریبا درمان شده اما هنوز هم مواقعی درد میگیره. روزهای اولی که نزدیکی رودخونه و کنار هم وقت میگذروندن هم متوجه اون موضوع شده بود.
خانم اسمیت با لحنی پرملامت خطاب به خدمتکار گفت:"حواست کجاست!"

Hidden Beauty || Kookv_Vkook_SopeNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ