_میخوای برات یه قصه تعریف کنم که آخرشو نمیدونم؟
_تعریف کن
_دوستت دارم ...🎬Casablanca
****
رکاب زدن تا پلی که به رودخونه منتهی میشد بیشتر از چیزی که فکر میکرد انرژی میطلبید. قفسه ی سینش به سوزش افتاده بود و تقریبا پاهاش رو حس نمیکرد. درست نزدیکی نیمکتی که تهیونگ نشسته بود از رکاب زدن ایستاد و سریع پیاده شد. درحالیکه نای نفس کشیدن نداشت ، دست و پا شکسته گفت:″س-سلام″
تهیونگ که متوجهش شده بود ، متعجب سرشو سمت صدا چرخوند.
جونگکوک دوچرخه رو روی زمین انداخت و خودش هم همونجا نشست. کلاهش رو درآورد و با خستگی نفس نفس زد. بند کیف پارچه ایش رو از دور گردنش درآورد ، دستی به گلوش کشید و سرفه کرد. تهیونگ نگران روی نیمکت نیم خیز شد.″حالت خوبه؟ چرا سرفه میکنی؟″
جونگکوک به سختی از روی زمین بلند شد. بوم و دوچرخه رو نزدیکی نیمکت گذاشت.
کنار تهیونگ نشست و گردنشو به عقب خم کرد.″خو- خوبم″
″دویدی؟″
″تقریبا″
بعد چند لحظه ی کوتاه که دم و بازدم هاش منظم شدن دستشو روی شکمش کشید و نالید:″وای دارم ضعف میکنم!″
تهیونگ آروم خندید و جونگکوک از روی نیمکت بلند شد. ″میرم یه چیزی بخرم. زود برمیگردم″
گفت و با عجله سمت دکه قدم برداشت. با رسیدن به کیوسک ، بیطاقت چندضربه به شیشه زد.
″هی جورج!″
جورج که مثل همیشه مشغول مطالعه بود کتاب قطور تو دستش رو بست با لبخند به جونگکوک نگاه کرد ″سلام پسر آسیایی. قهوه میخوای؟″
جونگکوک لبهاشو تو دهنش کشید و سری تکون داد. جورج از روی صندلی بلند شد و مشغول درست کردن قهوه شد که مردد اضافه کرد:″دو- دوتا قهوه میخوام با کیک- لطفا″
ابروهای جورج بالا پریدن و بیخیال درست کردن قهوه شد. لیوان کاغذی رو کنار پیشخوان رها کرد و به جونگکوک نزدیک شد. نگاهشو روی صورت خجالتزدش چرخوند و بیصدا خندید:″پسر! جدی جدی رفتی با یکی قرار گذاشتی؟″
چشم های جونگکوک درشت شدن و سریع رد کرد:″نه نه! فقط-" دستی به گردنش کشید "راستش اینجا یه دوست پیدا کردم″
جورج شگفت زده سوت بلندی زد و دوباره مشغول درست کردن قهوه شد ″میبینم اجتماعی تر شدی″
![](https://img.wattpad.com/cover/198707577-288-k10774.jpg)
YOU ARE READING
Hidden Beauty || Kookv_Vkook_Sope
Action|کامل شده| گذشته، درد، زیبایی- ______________________________________________ 🎨کاپل: کوکوی/ویکوک، سُپ 🎨ژانر: درام، رومنس، برومنس، کلاسیک شروع: 11 سپتامبر 2020 پایان: 14 ژوئن 2021