Throy,ch24

1.2K 373 33
                                    

باورش نمیشد دختر کوچولویی که توی دستاش آروم گرفته بود بچه خودش بود.
هنوز چند ساعت هم از اومدنش نگذشته بود ولی به وضوح شباهت هاش رو با بکهیون نشون میداد شاید هم همه اینا تصورات الفایی بود که با لبخند نگاهش رو بین امگا و بچه اش میچرخوند.

به خاطر شرایط بدنی بکهیون، دخترشون هم ضعیف بود و فعلا قرار بود اون کوچولو رو بیرون از اتاقک های ویژه نبرن و تمام اینا باعث شده بود که تمام ادم های پشت اون در با بی قراری منتظر دیدن پرنسس تازه به دنیا اومده باشن.

با صدای در توجه چانیول از صورت دخترش به دکتر جلب شد که با لبخند به سمتش میومد.
"خب فرمانده، فکر کنم لازمه یکم این خانوم کوچولو رو برای ازمایش ببریم"

چان همون لحظه اول با شنیدن اسم ازمایش صورتش رو توی هم برد ولی با شنیدن ادامه حرف های دکتر راضی شد توله گرگش رو به اونا بده.
"چیز زیادی نیست. فقط میخوایم از سالم بودنش مطمئن بشیم"

بعد از رفتن دکتر بالاخره تونست پیش بکهیون برگرده که هنوز هم بی حال توی اون اتاق جراحی بود.

صندلی سفید رنگ کنار تخت رو بلند کرد و کنار تخت بکهیون تنظیم کرد و قبل از اینکه روش بشینه پیشونی بک رو بوسید.
"بهتری؟ "

پسر کوچیکتر فقط سرش رو تکون داد و با همون نگاه خمار به الفاش خیره شد.
"چطوره؟ "

حدس زدن مخاطب بک برای چانیول سخت نبود پس درحالی که دست های ظریف بک رو بین انگشت هاش میگرفت لبخند زد.
"حالش خوبه. برای یه سری ازمایش بردنش"

پسر نیمه امگا به زور لبخند زد. هنوز هم برای گفتن حرفش تردید داشت ولی حس میکرد اگه احساساتش رو بیان نکنه نمیتونه ادامه بده برای همین به سختی فشاری به انگشت های چان وارد کرد تا توجهش جلب بشه.

"من.. من... "

بغض توی گلوش رو قورت داد و کمی مکث کرد.
"تو چی بکهیونم؟ "
"من...از این موقعیت...میترسم"

ابروهای الفا با تعجب بالا پرید و مجبورش کرد از روی صندلی بلند بشه و صورتش رو به صورت بک نزدیک کنه.
"از چی میترسی؟ "

پسر کوچیکتر که هنوز هم از احساساتش مطمئن نبود کلافه سرش رو چرخوند
"میترسم که نتونم انجامش بدم."

چان حالا بیشتر از قبل متعجب شده بود. نمیفهمید منظور امگاش از این حرفا چیه و همین نگرانش میکرد.
"فقط بهم بگو چه حسی داری! "
"حس میکنم نمیخوام امگا باشم.یعنی میخوام ولی نگهداری از یه بچه... واقعا نمیدونم"

چان لبخندی به بک زد و با دستش موهای ریخته شده توی پیشونیش رو کنار زد.
"تو قراره مثل قبل همون الفایی باشی که فقط برای من امگا میشه و راجع به نگهداری چرا فکر میکنی تنهایی؟ "

ᴛʜʀᴏʏWhere stories live. Discover now