pt. 6

1.2K 166 47
                                        

"شاهزاده...شما اینجا چیکار میکنید؟

^بنظرت لازمه به برادرم خبر بدم اینجا چه اتفاقی داره میوفته؟

ملکه گره اخماش بیشتر شد: شما حق ندارید تو کار من دخالت کنید

تهیونگ تک خنده ای کرد و دست نگهبانی که مانعش شده بود رو پرت کرد، سمت طناب دست یوری رفت و بازش کرد، یوری مچ دستشو یکم نوازش کرد و به تهیونگ خیره شد

^خوبی؟

یوری سری تکون داد و از سکو پایین اومد

ملکه میدونست اگ مخالفتی کنه براش بد میشه، هیچوقت ازون شاهزاده خوشش نمیومد و همیشه سرو کلش پیدا میشد و گند میزد تو کاراش، درسته حق دخالت نداشت ولی با گفتنشون به برادرش کار دستش میداد
پس تصمیم گرفت کاری نکنه تا تهیونگ پیش برادرش چیزی نگه

(پایان فلش بک)

_ بیرون....هردوتون

ملکه قدماشو سمت خروجی سریع کرد و بیرون رفت

یوری لباسشو مرتب کرد و نگاهی به یونگی انداخت و سمت در رفت که مچ دستش اسیر دستای بزرگ یونگی شد، برگشت و سوالی بهش نگاه کرد

_بره خداشو شکر کنه که جزوی از مقامات بود

یوری گیج به یونگی نگاه کرد که ادامه داد:

_پارتنر رقصتو میگم

با فهمین منظور یونگی چشماش گشاد شد ولی سعی کرد چیزی نشون نده
سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت

یونگی نیشخندی زد و با خودش گفت:

_میدونی ملکه ی من...من بهترین تنبیه هارو واس افراد در نظر میگیرم، اینکه جونگ کوک بیاد و به تو بگه پادشاه احضارت کرده اونم این وقت شب دیگ خیالای رمانتیکش باطل شدن

جام شرابشو برداشت و سرکشید و ادامه داد

_یا ملکه...که میدونم نقطه ضعفش فقط جایگاهشه..(کمی مکث کرد)....بالاخره نقط ضعف تورم پیدا میکنم بانوی سرکشم...

*********

یوری با اجازه ورودی که ازش خواسته شد سرشو تکون داد

با لبخند گفت +نمیدونستم خبرا انقد زود پخش میشن

تهیونگ تک خنده ای کرد و روبه روی یوری که روی تخت نشسته بود و پاهاشو اویزون کرده بود ، روی صندلی نشست

^مگه میشه نفهمم

یوری ابرویی بالا انداخت: انقدر زود؟ ...راستی پادشاه از کجا فهمید؟

تهیونگ دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد

^از دهنم پرید...یعنی..مجبورم کرد

یوری با نگاه عاقل اندر صفیحی به تهیونگ نگاه کرد

+هرچی...بیخیال.....آه امروز اصلا روز خوبی نبود(یاد رقصشون با جونگ کوک افتاد و لبخند کمرنگی زد) خب...میتونم یکم مثبت فکر کنم

forbidden Love (completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin