"شاهزاده...شما اینجا چیکار میکنید؟
^بنظرت لازمه به برادرم خبر بدم اینجا چه اتفاقی داره میوفته؟
ملکه گره اخماش بیشتر شد: شما حق ندارید تو کار من دخالت کنید
تهیونگ تک خنده ای کرد و دست نگهبانی که مانعش شده بود رو پرت کرد، سمت طناب دست یوری رفت و بازش کرد، یوری مچ دستشو یکم نوازش کرد و به تهیونگ خیره شد
^خوبی؟
یوری سری تکون داد و از سکو پایین اومد
ملکه میدونست اگ مخالفتی کنه براش بد میشه، هیچوقت ازون شاهزاده خوشش نمیومد و همیشه سرو کلش پیدا میشد و گند میزد تو کاراش، درسته حق دخالت نداشت ولی با گفتنشون به برادرش کار دستش میداد
پس تصمیم گرفت کاری نکنه تا تهیونگ پیش برادرش چیزی نگه(پایان فلش بک)
_ بیرون....هردوتون
ملکه قدماشو سمت خروجی سریع کرد و بیرون رفت
یوری لباسشو مرتب کرد و نگاهی به یونگی انداخت و سمت در رفت که مچ دستش اسیر دستای بزرگ یونگی شد، برگشت و سوالی بهش نگاه کرد
_بره خداشو شکر کنه که جزوی از مقامات بود
یوری گیج به یونگی نگاه کرد که ادامه داد:
_پارتنر رقصتو میگم
با فهمین منظور یونگی چشماش گشاد شد ولی سعی کرد چیزی نشون نده
سری تکون داد و از اتاق بیرون رفتیونگی نیشخندی زد و با خودش گفت:
_میدونی ملکه ی من...من بهترین تنبیه هارو واس افراد در نظر میگیرم، اینکه جونگ کوک بیاد و به تو بگه پادشاه احضارت کرده اونم این وقت شب دیگ خیالای رمانتیکش باطل شدن
جام شرابشو برداشت و سرکشید و ادامه داد
_یا ملکه...که میدونم نقطه ضعفش فقط جایگاهشه..(کمی مکث کرد)....بالاخره نقط ضعف تورم پیدا میکنم بانوی سرکشم...
*********
یوری با اجازه ورودی که ازش خواسته شد سرشو تکون داد
با لبخند گفت +نمیدونستم خبرا انقد زود پخش میشن
تهیونگ تک خنده ای کرد و روبه روی یوری که روی تخت نشسته بود و پاهاشو اویزون کرده بود ، روی صندلی نشست
^مگه میشه نفهمم
یوری ابرویی بالا انداخت: انقدر زود؟ ...راستی پادشاه از کجا فهمید؟
تهیونگ دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد
^از دهنم پرید...یعنی..مجبورم کرد
یوری با نگاه عاقل اندر صفیحی به تهیونگ نگاه کرد
+هرچی...بیخیال.....آه امروز اصلا روز خوبی نبود(یاد رقصشون با جونگ کوک افتاد و لبخند کمرنگی زد) خب...میتونم یکم مثبت فکر کنم

ŞİMDİ OKUDUĞUN
forbidden Love (completed)
Hayran Kurgu+ التماست میکنم _ باید درس خوبی برای بقیه بشی ملکه من یونگی روبه جونگ کوک کرد و با لحن خنثی ایی گفت _ برو ازش لذت ببر جونگ کوک فهمیده بود یونگی از همه ماجرا خبردار شده و اگه جلوی اهالی قصر به عشقش تجاوز نمیکرد مساوی بود با مرگ هردوشون (کپی ممنوع) Co...