pt.15

875 142 189
                                        

صبح زود بلند شد تا به اتاق یونگی بره و بتونه راضیش کنه
لباس مورد علاقه یونگیو پوشید و ارایش ملایمی کرد
خاست سمت در بره که در اتاقش باز شد

+یونگی شی

_میخاستی بیای پیش من مگه نه

یوری اروم سری تکون داد و باز به حالت اینجا چی میخای نگاش کرد
یونگی از قیافش تک خنده ای کرد و یوری رو به اغوشش کشید:چرا اینجوری نگام میکنی؟یعنی نمیتونم بیام اتاق همسرم؟

+میتونی ولی این وقت صبح؟

ایندفعه یونگی با تعجب به یوری خیره شد: چی میگی؟ مگه خودت نمیخاستی الان بیای اتاق من؟

یوری سری تکون داد: اره میخاستم بیام راجب جونگ کوک حرف ....

_چرا اینقدر برات مهمه؟

یوری خودشو از بغل یونگی دراورد و روی تخت نشست: نمیخام اینقدر راحت و بی دغدغه ازینجا بره و زندگی راحتی داشته باشه

یونگی سعی کرد جلوی خندشو بگیره:انتظار داری باور کنم؟

یوری جدی به چشمای یونگی خیره موند که نشون از راست بودنشو به یونگی ثابت کنه

یونگی با دیدن چشمای جدی یوری خندش محو شد و جلو رفت
فاصله صورتشو باهاش چند سانتی کرد و چونشو با دستش محکم گرفت و اروم لب زد: یوریییی فقط کافیه اشتباهی ازت سربزنه اون موقع بهت قولی نمیدم زنده بزارمت

+فهمیدم

چونشو ول کرد و بوسه ی کوتاهی روی لباش گذاشت:حالا بهم جایزه چی میدی؟

یوری از حرفش خندش گرفت: چی میخای که بهت بدم؟

_خودتو میخام

جلوتر رفت و یوری رو روی تخت خوابوند و ادامه داد: خودتو بهم بده......بدون هیچ محدودیتی...من نمیخام خودتو در اختیارم بزاری ،میخام برای من باشی

+چرا؟ دوسم داری؟یا میخای نیازتو رفع کنی؟

_این چه سوال مزخرفیه

+از نظرت مزخرفه؟

_اره هست...دیگه نشنوم این حرفارو

+خب پس الان جوابشو بده

یونگی عصبی شد  و تو صورت یوری توپید: من عاشق کسی نمیشم اینو تو مغزت فرو کن

یوری هم متقابلا فریاد کشید: پس انتظار نداشته باش برای تو باشم
با لحن ارومی ادامه داد: من فقط میتونم در اختیارت باشم...بدون هیچ عشقی

یونگی سیلی به طرف چپ صورت یوری زد و ساکتش کرد
محکم فکشو گرفت و فشار داد:از کی تا حالا انقد گستاخ شدی که اینجوری جلوی من صداتو ببری بالا

یوری به سختی سعی کرد حرف بزنه: و...ولم کن

_یکبار دیگه......فقط یکبار دیگه اینطوری تو روی من وایسی میدونم چیکارت کنم

forbidden Love (completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora