pt.19

840 119 74
                                        

_سلام ملکه ی من

با شنیدن صدای اشنایی سرشو با ترس برگردوند و با چهره خونسرد یونگی مواجه شد

تموم بدنش میلرزید و حتی زبونش هم برای گفتن کلمه ای تلاش میکرد ولی انگار لال شده بود

یونگی لبخند ارومی به روش زد و نزدیک تر رفت که صورتشون باهم فاصله چندانی نداشت: ملکه ی من...چرا منو از دیدن صورتت از بو کشیدن عطر بدنت محروم کردی

یونگی نمیخاست یوری بیشتر ازین شک بهش وارد شه برای همین سعی کرد عصبانیتشو نشون نده

یوری بالاخره تونست دهن باز کنه و حرفی بزنه: یو....یون..گی

_جانم

یوری دهنش باز مونده بود و میلرزید، چشماش اجازه پلک زدن نمیدادن و حلقه های اشک بدون اجازش مثل بارون از چشماش پایین میومدن

+لُ...لطفا

سرشو به طرفین اروم تکون میداد و از یونگی دور میشد

_فکر نمیکنی یکم دیر شده ملکه؟

یوری پاهای لرزونشو جمع کرد و سعی کرد فرار کنه...چند قدمی دور شده بودکه با برخورد چیزی به سرش افتاد روی زمین
کشون کشون میخاست بره که پای یونگی رو روی سرش احساس کرد که هرلحظه فشارش بیشتر میشد:اروم بودم....گفتم پشیمون شده و باهام برمیگرده..ولی چیکار کردی؟.....فرار

یوری صحنه جلوی چشماش هرلحظه تاریک تر و چشماش بسته تر میشد و اخرین حرفی که از بین لب هاش دراومد اسم جونگ کوک بود..

******

^یوری...یوری بلند شو

لای چشماشو اروم باز کرد اول همه جا تاریک بود بعد کم کم روشن شد و صورت تهیونگو دید: ت..تهیونگ

تهیونگ یوری رو بغل کرد که یوریم متقابل بغلش کرد و نتونست بیشتر ازین خودشو نگه داره و توی بغل تهیونگ شکست

صدای هق هقاش هرلحظه بلند تر میشد

+تهیونگاااا..هق ..چرا منو همون..هق..لحظه نکشتتتت

تهیونگ حلقه دستاشو محکم تر کرد و سرشو تو گودی گردنش فرو برد: شششش....یوری تو حامله ای..یونگی نمیزاره اتفاقی برات بیوفته

یوری تهیونگو از خودش جدا کرد: نه...تهیونگ تو درک نمیکنی..این..این بچه

با صدای کوبیده شدن در و اومدن یونگی حرفش و قورت داد

_اون بچه چی؟..

یوری پشت تهیونگ قایم شده بود و لباسشو چنگ میزد

تهیونگ نیم نگاهی به یوری انداخت و روبه یونگی برگشت: یونگی ولش کن...اون همینجوریشم ترسیده و این واسه بچه ضرر داره

یونگی سری تکون داد و انگشتش اشارشو روبه یوری گرفت: یوری...وای به حالت...فقط وای به حالت اگه اشتباه دیگه ای ازت سربزنه

forbidden Love (completed)Where stories live. Discover now