=ببین با ورودم چه ها که نکردم....
پوزخندی زد و با قدم های استوارش وارد قصر شد و از در ورودیِ عظیم اون قصر داخل رفت و وارد راهروی طولانیی شد.
یکی از ندیمه های قصر جلو اومد و تعظیم نود درجه ای بهش کرد: تا اتاق پادشاه همراهیتون میکنم.روی صندلی با شکوهش نشسته بود. با صدای در بدون اینکه سرش رو تکون بده گفت: بیا.
ندیمه ای وارد شد و تعظیم کرد. همونطور که سرش پایین بود گفت: جناب جانگ تشریف اوردن.
سری تکون داد : بگو بیاد.
مردی با لباس های تماما مشکی که موهای قهوه ای رنگش رو از بالای سرش بسته بود و هدبند مشکیش دور موهاش رو مرتب کرده بود وارد اتاق شد: سرورم.
و تعظیم نود درجهای کرد._خوش اومدی...جانگ هوسوک. میتونی بشینی.
اطاعت کرد و روی صندلی جلوی میز یونگی نشست.
**
بعد از ازدواج جونگ کوک مسئولیت حرمسرا با یوری بود و باید روی تمام کارها نظارت میکرد
چند تا ندیمه رو دید که به سرعت وارد قسمت داروها میرفتن
پشت سرشون راه افتاد : شما اینجا چیکار میکنید؟*بانو ...حال فرمانده به شدت بد شده، به ما دستور دادن تا دوا برای ایشون اماده کنیم
یوری بعد از شنیدن حرف ندیمه چرخید و قدماشو سمت اتاق جونگ کوک سرعت داد.
دم اتاق مشترکشون ایستاد و نگهبان ها در رو باز کردن.داخل رفت و جانگکوک رو روی تخت در حالی که شینسو بالای سرش بود و پزشکی سفید پوش روی تخت کنارش نشستا بود دید.
نگرانی ها بهش حجوم اوردن ولی سعی میکرد چهره اش رو بی تفاوت نشون بده. پرسید: اینجا چه خبره؟شینسو سرش رو چرخوند و تا یوری رو دید تعظیمی کرد و گفت: بانو..ظاهرا کسی قصد جون فرمانده رو داشتن.
ابرویی بالا انداخت و جلو رفت. جانگکوک رو با لباس خواب سفیدی دید که چشماش روی هم بود و رنگش پریده بود.
+چطور؟
پرسید و منتظر جوابش منتظر موند، که شینسو گفت: مثل اینکه سمی توی شرابش بوده.
جلو تر رفت و دقیقا بالای سر جانگکوک ایستاد و گفت: اگر کارتون تموم شده برین بیرون.
شینسو رو به پزشک گفت: شما میتونید برید
+تو هم برو بیرون.
یوری رو به شینسو گفت و منتظر شد اطاعت کنه. ولی جواب داد: من همسر قانونیش هستم..باید کنارش باشم.
پوزخندی زد و پشتش رو به شینسو کرد: گفتم بیرون.
با حرص و بدون حرفی با پزشک بیرون رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/261163945-288-k34884.jpg)
VOUS LISEZ
forbidden Love (completed)
Fanfiction+ التماست میکنم _ باید درس خوبی برای بقیه بشی ملکه من یونگی روبه جونگ کوک کرد و با لحن خنثی ایی گفت _ برو ازش لذت ببر جونگ کوک فهمیده بود یونگی از همه ماجرا خبردار شده و اگه جلوی اهالی قصر به عشقش تجاوز نمیکرد مساوی بود با مرگ هردوشون (کپی ممنوع) Co...