دونه هاى برف به شيشه ى ماشين ميخورد و آهنگ كلاسيك مورد علاقش پخش ميشد . نگاهى به ساعت مچيش انداخت و كلافه به ترافيك روبه روش نگاه كرد . چه برف سنگينى اومده!
انگار خيابون قفل شده بود و هيچ اتفاقى نميوفتاد!چنگى تو موهاش زد و به اتفاقايى كه تو طول روز افتاده بود فكر ميكرد تمام ١٠ ساعته گذشته كار كرده بود و خستگى كلافش ميكرد. خيلى وقت بود با اين روتين زندگى ميكرد و يه جورايى يه زندگى بى دردسر عادتش شده بود!
از ساعت ٥ عصر چيزى نخورده بود ، دوباره نگاهى به خيابون كرد و مطمئن شد ترافيك هنوز ادامه داره.
فرمونو چرخوند و كنار خيابون پارك كرد . راميون تو اين هواى سرد حتما ميچسبه!درو بست و قفلش كرد . وارد سوپرماركت شد و به دوستش كه صاحب سوپرماركت بود ، لبخند زد: هنوز شيفتى؟
~خوش اومدى! آره مثل هميشه:)
سرى تكون داد و سمت قفسه هاى راميون رفت: كدوم خوشمزه تره؟~رديف دومو ببين!
كنار راميون ، سوجو و نوشابه انرژى زا برداشت و روى ميز گذاشت: اينا رو حساب كن
صداى افتادن پاكتى نگاهشو به سمت راستش جلب كرد .پاكت اسمارتيزو سر جاش گذاشت و زانو به بغل گوشه ى سوپرماركت كز كرد.
نگاهشو به آقاى يو داد و آروم گفت: اين كيه؟
~نميدونم! انگار دانش آموز مدرسه ى اينجاس ، خونشون دوره نه تاكسى مياد نه اتوبوس ، خانوادشم سركارن ، هر چى زنگ ميزنه كسى جواب نميده! بهش گفتم بياد اينجا تا وقتى يكى اومد دنبالش يكم گرم بشهسرى تكون داد و كيسه ى خريدشو برداشت: اوهوم! اوكى ...شب خوش
~شب خوش
كيسه رو روى صندلى كناريش گذاشت ، سوييچو چرخوند و بخارى ماشينو روشن كرد . خواست راه بيوفته اما حس عذاب وجدانى كه روانشو قلقلك ميداد اونو از راه افتادن منصرف ميكرد .
+هعى ...
كلافه نگاهى به سوپر ماركت انداخت و از ماشين پياده شد~عا! چيزى جا گذاشتى؟
+نه!
مستقيم سمت دختر رفت و روبه روش نشست .
+كسى نيست بياد دنبالت؟
بنظر دختره كم سنو سالى ميرسيد ، صورتشو از بين زانوهاش بيرون اوردو نگاش كرد: نه!
-ميخواى برسونمت هتل؟....
كمربندشو بست و به كيسه ى خريدش نگاهى انداخت.
-آجوشى! ميشه يه راميون ديگه بگيرى؟ هتل از اينا نداره قول ميدم حساب كنم باهات!
+آجوشى؟
نگاهى به سر تا پاش انداختو گفت: خب شما از من ١٥ سال بزرگترى !از جوابش تعجب كرد و يه ابروشو بالا داد: از كجا ميدونى؟
-خب راستش من ١٨ سالمه ! شمام ٣٣!
خواست جوابشو بده كه سريع گفت: هيسسسس فقط راميونو بخر دارم ميميرمممم...
-بيااا !
راميونو تو بغلش انداخت و پشت فرمون نشست . با ذوق راميونو نگاه كردو گفت: جبران ميكنممم!
+خب! حالا بگو از كجا ميدونى ٣٣ سالمه؟
مشغول باز كردن دره راميون بود كه گفت: مگه ميشه كسى كيم تهيونگ عضو بى تى اسو نشناسه!
YOU ARE READING
SnowFlower
Fanfiction-آجوشى متاسفم اما قراره يه ماه تحملم كنى! ژانر: • رمنس • درام Boyxgirl