6

539 51 39
                                    

كتابخونه ى قديمى! چه انتظارى داشت؟ معلومه كه قرار بود توى كتابخونه ى خاك خورده ى مدرسه تنبيه بشه! ديگه تنبيه شدن ، براش يه تفريح و دليلى براى پيچوندن كلاس به حساب ميومد.

چراغ كتابخونه رو روشن كرد و با حجم زيادى از خاك روبه رو شد كه همه جاى كتابخونه نشسته بود...
تار عنكبوت بزرگى گوشه ى كتابخونه برق ميزد و حسابى چشمشو گرفته بود . اون برعكس خيلى از دختراى مدرسه هيچ ترسى از عنكبوتاى بزرگو كوچيك نداشت!

اهميتى به صندليه خاك خورده نداد و نشست . مثل عنكبوت مشكى رنگى كه مركز تارش نشسته بود ، تنها بود...
-ميشه درد و دل كنيم؟

انگار واقعا از عنكبوت انتظار جواب داشت ! اما به خيال اينكه جوابشو شنيده لبخندى زد و گفت: راستش من با يكى از دوستام دعوا كردم ، بنظرت باهام آشتى ميكنه؟ يا اصلا دلش ميخواد منو ببينه؟

منتظر نشست و به عنكبوت زل زد ، اما لبخندش محو شد: ولى اون يون هى رو داره قطعا دوستشو يادش ميره...

......
بعد از اينكه كتشو به خانم نام داد نگاهى به اطراف انداخت و گفت: سويون برگشته؟
~سويون شى امروز مدرسه نرفته!
همون طور كه كرواتشو شل ميكرد ، ابرويى بالا انداخت و گفت: يعنى مريض شده باز؟

از خانم نام دور شد و پشت دره اتاقش وايساد.
نفس عميقى كشيد و در زد: سويون؟ بيدارى؟
جوابى نگرفت اما دوباره در زد: دارم ميام داخل!

آروم درو باز كرد و داخلو نگاه انداخت . ناباورانه اتاق خالى بود! چراغ رو زد و به منظره ى روبه روش خيره شد... اتاق مثل روز اول شده بود! ليوانش ، تنها عروسكش ، كتاباش ، كيفش و قاب عكسى كه عكس خودش و مينهو بود ... هيچ كدوم سرجاش نيست!

سريع سمت كمد لباساش رفت و با ديدن كمد خالى با حالت گيجى عقب عقب رفت و روى تخت نشست.
چنگى تو موهاش زد و با عصبانيت داد زد: خانم نامممممم!!!!
دقيقه اى بعد خانم نام با عجله وارد اتاق شد و با ديدن اتاق خشكش زد.

+توام خبر نداشتى درسته؟
~آقاى كيم ! از ديشب كسى از خونه بيرون نرفته! چطور ممكنه؟؟؟
پوزخندى زد و چشماشو مالش داد : اون سويونه خانم نام!

.
حتما بخاطر دعواى ديشب از خونه رفته بود و اين عذاب وجدان ، روانشو قلقلك ميداد .
گوشيشو برداشت و با چهره ى عصبى اتاقو متر ميكرد! حالا بايد عين پدراى پشيمون دنبال دختره لوسش ميگشت!
+جوووووواب بدهههههه

گوشيو روى تخت كوبيد و داد بلندى كشيد ! اون دختر كوچولو خوب بلد بود اونو عصبى كنه...
بدون معطلى كتشو از خانم نام گرفت و با عجله از خونه بيرون رفت.

SnowFlowerDove le storie prendono vita. Scoprilo ora