7

535 54 51
                                    

معلم: خب كى ميتونه اين تمرينو حل كنه؟
سرش با خودكار گرم بود و اصلا توجهى به حرفاى معلم نميكرد. چرا دو روزه كامل هيچ خبرى از تهيونگ نبود؟ چرا حتى براى پرسيدن حالش بهش پيامم نمیداد؟

پوزخندى زد و به صندلى تكيه داد. چه انتظارى داشت؟ قطعا هر اتفاقى كه تا الان افتاده تقصير خودش بوده ، اما هنوزم از تهيونگ انتظاراى الكى داشت...
معلم: سويون؟

با گيجى نگاهشو به معلم داد و منتظر حرفش موند.
~بيا اين سوالو حل كن!
هوف...اون معلم عوضى هميشه بايد زهرشو ميريخت و هر سرى ضايع ميشد! كلافه از روى نيمكت بلند شد و سمت تخته رفت.

.....
-فكر ميكنم همين قدر از توضيحام براى قانع كردنتون كافى باشه درست ميگم؟
چشماشو تو حدقه چرخوند و بدون اجازه ى معلم سمت نيمكتش رفت و نشست.

...
خودشم نميدونست چرا ، اما حتى مثل قديما حوصله ى خنديدنم نداشت ، فقط سعى ميكرد حواسشو پرت كنه تا زمانى كه روى بالشت خوابش ببره.

هوا تقريبا تاريك شده بود و جز خودش و اون همكلاسياى احمقش هيچ كس اون اطراف نبود...

هندزفريشو از گوشش بيرون آورد و وايساد ! وقتی سرشو بالا گرفت ، تازه متوجه بارش برف شد... دونه هاى ريزه برف توى نوره چراغاى خيابون مثل اكليل ديده ميشد:)
نگاهشو از برفا به همكلاسياش داد و گفت: چرا مثل احمقا دو ساعته تعقيبم ميكنين؟

بالاخره از تاريكى بيرون اومدن و بهش نزديك شدن.
~ پس تو دوست تهيونگى! يا دوست دخترشى؟
از حرفش خنديد و گفت: به من ميخوره دوست دخترش باشم؟ بيخياال!

يكى از همكلاسياش كه همه ميدونستن عاشق تهيونگه جلو اومد و يقشو محكم گرفت: زود باش بگو چه رابطه اى باهاش دارى!!!

لبخند كجى زد و دستشو از يقش جدا كرد: ببين ! الكى تو ذهنت دراما نچين اوكى؟ منم مجبور نيستم برات توضيح بدم

يه جورايى تو دلش ترسيده بود ، اون دختره ى روانى ديوونه ترين بچه هاى مدرسه رو با خودش آورده بود و تعدادشون بيشتر از ٥ نفر ميشد

ظاهرشو حفظ كردو گفت: الكى با دنبال كردن من وقتتونو هدر ندين!
پشتشو كرد اما تا خواست اولين قدمشو برداره لباسش از پشت گرفته شد.
با چهره ى كلافه برگشت و گفت: چيههههه!
~تهيونگ كجا زندگى ميكنهههههه؟

از لحن صداش عصبى شد و گفت: چطوره يهو تاكسى بگيرى باهم بريم اونجا؟ هوممم؟
يكى از پسراى قلدر مدرسه جلو اومد و چوب نسبتا كلفتى توى دستش داشت و مرتبا يه سره چوبو به كف دستش ميزد.
~مين سويون به نفعته جواب بدى!

SnowFlowerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang