10

626 57 26
                                    

نميدوست كدوم جمله رو هضم كنه! "سويون دوست منو تهيونگه" يا "دوست دخترشم!؟"

امروز افتضاح تر از اين نميتونست باشه! اون مينهو ، اون جشن و حالام دوست دختره جيمين ...شوخى ميكنى؟

تو صورت سوجین ميخ شده بود كه يهو خنديد! ميخنديد و سويون با تعجب بهش زل زده بود.

~ شووووخى كردم! من منيجرشم قراره با دوستت برای آلبومش يكم برنامه ريزى كنيم !

هنوز ساكت بود كه سوجین گفت: جيمين شى ! انگار دوستت اصلا خوشحال نميشه يه روز دوست دختر بگيرى!

"سويون به خودت بيا"

سرى تكون داد و با خنده هاى زوركى گفت: عا!...نهههه من فقط ...يكم تعجب كردم! چرا بايد ناراحت بشم؟

جيمين خنديد و گفت: بيا بيشتر از اين سرپا نگهش نداريم سوجین شى!
~ عاو درسته! من يه ....

......
تمام مدت يواشكى از پشت ديوار ، نگاهش روى جيمين بود و با هر لبخندش ناخداگاه لبخند ميزد.

با اينكه سفارشا بى نقص بود ، اما همش نگران اين بود كه نكنه جيمين از غذاش راضى نباشه!

اين قدر درگيره افكاره اكليليش شده بود كه وقتى به خودش اومد سه دسته از موهاشو بافته بود :|

.......
ساعت كاريش که تموم شد ، يونجون وارد رستوران شد و خودشو روى صندلى انداخت: بالاخره تموممممم!

جانگمى نفس عميقى كشيد و گفت : نه هنوز
-من ديگه ميرمممم

خواست بيرون بره كه تمام چراغا خاموش شد!
-عا برقا رفت!؟
يونجون: اينجارو!

به سمت صدا چرخيد و تمام كارمنداى رستوانو دور كيكى ديد كه نور شمعاش رستورانو روشن كرده بود!

خوندن شعر تولد همراه اسمش ، اينقدر عجيب ميومد كه حتى نميتونست دهن باز كنه!

مثل مجسمه به همكاراش نگاه ميكرد و نور شمعا چشماشو مجذوب خودش كرده بود. تمام ١٩ سال زندگيش حتى يه بارم همچين صحنه اى رو نديده بود!

يونجون كه كيكو نگه داشته بود ابرويى بالا انداخت و صداش زد: سويونا؟

با صداى يونجون به خودش اومد و نگاش كرد.
~آرزو كن!!

آروم چشماشو بست و فكر كرد! بايد چه آرزويى ميكرد؟ چه آرزويى ميتونست لياقت امشبو داشته باشه؟

يكم فكر كرد و دستاش تو هم قفل شد و شمعارو فوت كرد.
بعد از خاموش شدن شمعا چراغا روشن شد و تشويق همكاراش رستورانو پر كرد!

SnowFlowerWhere stories live. Discover now