Part 7

339 84 24
                                    

__________  منم می تونم دیونه باشم ___________
  ___________________***____________________

دستش برای ازادی راه تنفسش دراز شد، به حلقه حقارت دور گردنش...

+بهت زنگ زدم سرت شلوغه!؟

چنگش به دور تلفن همراهش محکم تر شد و نظر اشک الودش تماشا کرد....ابلهانه...و لبهاش بی حس تکون ریزی خوردن و جواب سئوال دختر رو دادن....

_یکمی....

+وقتی جوابمو ندادی حدس زدم.... بر خلاف انتظارم امروز یه خورده کارم بیشتر طول میکشه هونا .... فکر نکنم بتونیم همدیگرو ببینیم..

_چرا؟

_اوضاع شعبه اولسانگ یه مقدار بهم ریخته باید به شعبه سرکشی کنم...من واقعا متاسفم عزیزم میدونم هر دومون بهش نیاز داشتیم اما میدونی که شغلم چقدر برام مهمه و واقعا نمی تونم کاریش بکنم....

_میدونم....

فشرده شدن پلکاش به روی هم و بی تارفی چشم های بی جنبش تو اشک ریختن...زیادی احساساتی بودن همین حال روز تخمی هم داشت اما...اون روز خدا قصد دشمنی باهاش رو کرده بود؟

_هونا من سرم شلوغه باید قطع کنم عزیزم بعدا باهات تماس میگرم.

صدای بوق ممتمد تلفن و تشکر تلخ قلبش از فرصتی که میدام بهش داد تا صدای گرفته و غرور خورد شداش که سایه غم انگیزی رو اهنگ صداش انداخته بود شنیده نشه....

هنوزم نگاهش به نقطه عطف ضعفش بود...به جایی که لبای زن مورد علاقش توسط مرد دیگه ای بوسیده میشد ...دستای مرد دیگه ای در حال نوازش تنش بود...و بین اون بوسه ها ...اون لبخندای فاکی...لبخندایی که سهون تا حالا عینشو به لبهای دوست دخترش ندیده بود....عشق! پس همشون یه سری شر و ور بودن....

یادش بود که یکی از استاداش اصرار برای تعريف داستان زندگیش داشت.... خاطرش بود که میگفت" عشق موندنی نیست، سریع از هم خسته میشید!
باور کنید! من ۵ بار تا حالا طلاق گرفتم.
میدونید ۵ تا طلاق یعنی چی؟! یعنی ۵ بار عشق رو باور کردم...!"

و حالا داشت می‌فهمید.... اگر میدونست.... اگرمیدونست عاقبتش چیزی غیر از این نبود...از همون روز اولی که تو دانشگاه اعتراف میدام کراش مغزای کثیف کلاسشونو از طریق جی آه دریافت کرد انگشت فاکشو به سمتش میگرفت و اون اعترافو به کونش حواله میکرد.. اگر فقط میدونست که خدا از روی علاقه بهش لطف نکرده هیچوقت سرشو عین کبک تو برف فرو نمیکرد....

به نظر میرسید که خدا فقط حوصلش سر رفته بوده و احمق تر از تر سهون بنده کمی ساده و کودنش برای سرگرمی  پیدا نکرده بوده...

چرا؟؟؟ سئوال مهم سهون از خودش... چون ماشین گرون قیمتی مثل اون ماشین نداشت یا یه ادم بدبخت بود که تا اون لحظه نتونسته بود بیشتر از  یک شاخه  از اون دسته گل برای میدام بگیره؟

Your hell and my heavenWhere stories live. Discover now