part 14

271 65 75
                                    

____         شاید بشه ازش خوشم بیاد       _________
  ___________________***_____________________

در کنار سهون جیمین با دهانی باز به پارک چانیول که مبل رو دور زد و دستشو به سمتش دراز کرد خیره شده بود.

_جیمین درسته؟ پارک چانیول هستم. خوشوقتم از اشنایی.

جیمین هم  با یه لبخند پت و پهن بهش دست داد چرا که اون عوضی به طرز فاکی جذاب به نظر میرسید‌ و جیمین هم حواسش جمع بود تا با واکنشش این موضوع رو به سهون یاداوری کنه

_ عجیبه که  اسم منو می دونستی. خوشحالم میبینمت...تعریفتونو نه فقط از سهون بلکه از خیلیا شنیدم.

کلمه پر رنگ شده فاک و تیر های نامرئی ای که سهون به سمت جیمین پرتاب میکرد ...جیمین قصد نابودیشو داشت ؟! همون لحظه بود که قسم خورد جیمین رو در اسرع وقت بکشه!!

_خوشحالم اینو میشنوم.

و بعد از خوش و بش صمیمانش با جیمین کنار سهون نشست و دستشو از پشت سرش رد کرد و با انگشتاش خیلی راحت و مالکانه بازوشو نوازش کرد. و همون لمس کوتاه باعث شد تا سهون عین گربه ای که روش اب یخ ریختن از جاش بپره و از کمر به سمت چانیول بچرخه با حرص از ادامه کارش منعش کنه:

_داری چیکار میکنی؟

چانیول که از لحن سهون خیلی جا نخورده بود یه نگاه اجمالی و قاطع بهش انداخت و گفت:

_هرکاری که لازمه‌ سهونی.

جواب چانیول یه لبخند موذی و بدجنسانه روی لب جیمین اورد و باعث شد تا جیمین حضورش پر اون لحظه رو اضافی بدونه :

_من میرم ببینم جونگوک کجاست... مراقب همدیگه باشید و حسابی خوش بگذرونید...

سهون به نهایت تباهی خودش ایمان اورد چرا که بهترین دوستش درحالیکه با اون لبخند شیطانیش، خواهش و التماس توی نگاهش رو نادیده می گرفت، یه بوس واسش فرستاد و رفت. و خیلی عجیب  اون دو مرد هم به دنبالش روانه شدن و رفتن. همونطور که دور شدن جیمین رو نگاه میکرد  ضربان قلبش بالاتر میرفت....چراکه تنها شدنش با پارک ایده جالب توجهی نبود.

بعد از حدودا یه دقیقه بی اعتنایی به پارک، به طور مسخره ای اون سکوت و تحمل چانیول  غیرممکن شده بود!

نگاهش که عجیب ساز سرکشی میزد روی چانیول لغزید. یه شلوار مشکی و سوییشرت مارک یقه هفت مشکی تنش بود و به طرز دلفریبی اونو به شکل یه آدم بیخیال و بی قید درآورده بود.

سهون  تیپش رو دوست داشت، یجورایی اون لباسا چانیول رو  لطیف و مهربون نشون میداد هرچند به خوبی میدونست که این یه خیال واهیه. اون از هرلحاظ مرد سخت و قاطعی بود.

یه نفس عمیق کشید شاید بد نبود به قول جیمین یه خورده هم خودش برای شناخت چانیول تلاش میکرد. باید سر صحبت رو باهاش باز میکرد  بعد از اونهمه گله و شکایت راجع به اینکه میخواست بیخیال شناختن همدیگه بشن و مستقیما بپرن تو تخت، بهتر بود الان یکم معاشرت میکردن.

Your hell and my heavenWhere stories live. Discover now