_پس بالاخره اومدی؟
نگاه درمونده چانیول در حالی که با موهای اشفته و بالا تنه لختش رو کاناپه مقابل تی وی نشسته بود با لبخند به مهمون عزیزش خوش آمد گفت و باعث شد تا سهون سرافکنده تر از قبل احساس پستی در مقابل چانیول بکنه.
_گرفتار بودم.
_باید قانع بشم؟
هنوزم نگاهش خیره به مقابلش بود ...شاید دلش میخواست تا غرورشو سرپا نگه داره...چانیول برای جلب توجه سهون تقریبا فراتر از حدش پیش رفته بود...به امید شروع دوباره زندگیش...
_سه روز لعنتی گذشته و تو حتی جواب تماسامو ندادی....خونت نبودی...حتی جیمینم ازت خبر نداشت...
_مشکلی برای پدرم پیش اومده بود.
دروغ گفت و بار عذاب وجدانی که روی شونه هاش در حال ازارش بود رو بیشتر کرد .
_مجبور شدم تا ....
و وقتی نگاه چانیول بالاخره سمتش چرخید سهون تموم اعتماد به نفسش رو از دست داد....رشته کلام از دستش در رفت و محو در نگاه چانیول شد....نگاهی که در جستجوی حقیقت بود...
_خب....
وقتی لبهای چانیول تکون خوردن سهون متوجه شد که هیچ چاره ای جز همزاد پنداری با مکر نداره....
_اولسان برم ....پدرم و خواهرکوچکترم محله گیونگجو اولسان زندگی میکنن.
_می تونستی بهم بگی...یا حتی باهم بریم...
_اوه اینطوری فقط اسباب زحمت میشدم و راستش هیچ برنامه ای برای نشون دادن تو به خواهرم نداشتم...میدونی زنا چقدر میتونن خطرناک باشن.
سهون باور نداشت که حتی در اون لحظه هم قادر به مزاح بود.... چانیول اروم خندید...به نظر میرسید که قانع شده و همین برای سهون کافی بود.... در حال زجر کشیدن بود.... از ۳ شب پیش حتی یک لحظه خواب راحت به چشم ندیده بود....جونگین یه لذت آنی و لحظه ای بود ....سهون هیچ متوجه نبود که چطور تن به خواسته جونگین داد....اون مرد خود شیطان بود...شیطان در ظاهر شیک و منحصر به فرد یک انسان....وگرنه چطور امکان داشت با چندتا حرف ساده ،سهون اینطور خام اون مرد بشه....
_پس چرا ایستادی....بیا اینجا خوب موقعی رسیدی تازه میخواستم پخشش کنم...
_می خوای فیلم ببینی؟
در حالی که برای نشستن کنار چانیول مبلمان رو دور میزد پرسید و فراموش نکرد به زیر سیگاری پر از فیلتر سیگار جلوی چانیول توجه کنه. اخم کرد و پرسید:
_همه این فیلترای سیگار برای امروزن؟
_هوممم...شاید یکی دوتاش نباشن ...میدونی می تونست بیشتر از اینم باشه اما پاکت سیگارم تموم شد ... هیونجین فاکی ام به داد و بیدادم برای خریدن یه پاکت سیگار دیگه توجهی نکرد.میخواستم آنلاین سفارشش بدم اما شارژ گوشیم تموم شده و امروز اصلا تخم انجام دادن کارای اضافه زحمت ندارم...
YOU ARE READING
Your hell and my heaven
Romanceپارک چانیول هنرمندسرشناس کره یک در هزار هم فکر نمیکرد که زندگیش با بیون بکهیون به نقطه ویرانی و نفرت برسه... اون حالا تبدیل به ادم جامعه گریز شده بود و تو چاهی که برادرش جونگین براش پهن کرده زندگی میکرد.... و شاید حضور اوه سهون خبرنگار مجله هنر می...