Part 10

272 71 36
                                    

_________ معامله ___________
___________________***____________________

برگه ها تو صورتش کوبیده شد فریاد سر دبیر سرگیجه و حالت تهوعش رو بیشتر کرد... لعنت طی هفته گذشته سهون فقط نوشیده بود به خاطر سادگی و شدت احمق بودنش فقط خودش رو سرزنش کرده بود. پس حال و احوال کنونیش چندان دور از انتظار نبود.

سرش رو پایین انداخت و بالاخره جرعت کرد تا حرف بزنه... باورش سخت بود که ارزوهاش داشت این چنین نقشه بر آب میشد و سهون برای زنده نگه داشتنشون مجبور به تحمل همچین خفت و خواری ای بود:

_دوباره با جناب پارک تماس بگیرید. مصاحبه رو خودم انجام میدم.

هنوز دقیقه ای از انصرافش نگذشته بود که دوباره برگشت سر خونه اولش... پارک چانیول لعنت شد پرچم به دست بر سر غرورو لگد مال شداش بهش دهن کجی میکرد... وقتی پیشنهاد بیشرمانه سکس رو روز پیش ازش دریافت کرد هیچ فکرش رو نمیکرد به خاطر سر پا نگه داشتن موقعیتش تن به همچین خفتی بده بخواد سر تعظیم مقابل پارک فرود بیاره.

و حالا سهون با رنگ و روی پریده اش اونجا بود مقابل مقر فرماندهی پارک چانیول.

با باز شدن در گاراژ کنار ساختمون پارک چانیول رو دید که همراه دو مرد دیگه در حال صحبت کردن بود .

طبق انتظار ، با دیدنش نفس کشیدن از یادش رفت .به خاطر شاهکاری که دفعه قبل در خاطراتش حکاکی کرده بود رویارویی با مرد نقاش براش اسون نبود. وقتی یاد چند روز قبل می افتاد، از ناراحتی و رنجشی که کم کم داشت فراموشش میکرد دوباره گر می گرفت .

چرا اون اینقدر روش اثر میذاشت ؟ نکنه واقعا یه مرگش بود و سهون هم همجنسگرایی چیزی بود؟

به محض دیدن سهون لبخند آروم آروم رو لبش شکل گرفت ، یه لبخند نفس گیر ! عالیه . اینم از شانس گند سهون... چند روزی بود قلبش احمق وارانه رفتار میکرد و واکنش های عجیب به اسم و رسم چانیول نشون میداد.

با هزاران دلیل نگاهشو ازش گرفت و باعث شد تا پارک اخم کمرنگی بکنه و بدون اینکه اون هم نگاهش رو از سهون برداره به همراهاش گفت :

_ این بحث رو بعدا تموم کنیم .

درحالیکه یه قدم به سمت سهون برداشت دستشو بالا برد و اونا رو از اینکه دنبالش وارد کارگاه بشن منع کرد.

اون دو نفر از تعجب بهم خوردن قرارشون برای خرید چندتا از کاراهای پارک چندباری پلک زدن، یه نگاه به سهون انداختن یه نگاه به چانیول ، و دوباره یه نگاه به سهون یه نگاه به چانیول !

از اونجایی که میدونست با وجود این آدم کارگاه دیگه واس اش امن نیست قصد زودتر داخل شدن و پیدا کردن منشیش رو کرد که" عجله نکن سهون ! " شنید و همونذجا کنار در متوقف شد.

Your hell and my heavenWhere stories live. Discover now