هنوز بهت اعتماد دارم!

834 98 3
                                    

من ، معذرت می‌خوام هیونگ .... من .... من باید بهت اجازه میدادم .... تا برام توضیح بدی .... ولی من لعنتی نزاشتم حتی حرف بزنی ....... م ... من واقعا معذرت می‌خوام ، می‌خوام برگردم ..... تمام مدت سرش پایین بود ، روش رو داد به جونکوک و ادامه داد : هنوز جا برای من هست ؟ جونکوک که تمام این مدت داشت بهش نگاه میکرد گفت : این خونه نصفش برا توِ ، حتما جا هست برا یه نفر . و لبخند زیبایی زد . تهیونگ دیگه تحمل نداشت ، از سرجاش بلند شد و جونکوک رو بغل کرد . جونکوک نمیدونست بهش دست بزنه و توی بغل  کردن باهاش همکاری کنه یا نه . تهیونگ توی همون حالت گفت : هنوز بهت اعتماد دارم .... پس میتونی لمسم کنی هیونگ . جونکوک توی دلش پارتی گرفته بود . آروم دستشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد . تهیونگ میتونست قسم بخوره که اغوش جونکوک امن ترین جای دنیاست .
از جونکوک خوشش اومده بود ؟
نه نه اون یه استریت بود ...
قطعا جونکوک رو به عنوان یه برادر بزرگ تر دوست داشت ...
ولی ...
دیگه به خودش اجازه نداد بهش فکر کنه . از بغل جونکوک بیرون اومد و گفت : میشه رامن برام درست کنی ؟ و حالت کیوتی به خودش گرفت . جونکوک از درخواست تهیونگ تعجب کرد ولی با حالت کیوت پسر رو به روش خندید و لپش رو گرفت و گفت : اره که میشه فسقلی . و از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت . همون جوری که مشغول کارش شده بود گفت : کی وسایل هاتو میاری ؟ تهیونگ گفت : امروز حوصله ندارم ... دو ساعت داشتم چیزامو جمع میکردم ، خستمه . جونکوک گفت : شب برمیگردی همونجا ؟ تهیونگ پوکر گفت : میگم چیزامو جمع کردم کجا بخوابم ؟ اینجا هم گرمه ، هم نرمه ، هم تنها نیستم . و لبخند مستطیلی تحویلش داد . جونکوک با شیطنت پرسید : کجا میخوای بخوابی ؟ تهیونگ جواب داد : امممم .... رو کاناپه .... اره رو کاناپه میخوابم . جونکوک خنده ای کرد و گفت : خیلی هم خوب . تهیونگ پشت اپن ایستاده بود به آشپزی جونکوک نگاه میکرد . گفت : هیونگ میشه یکی از لباس هاتو بپوشم ؟ تو اینا لباس ها راحت نیستم . جونکوک همون جوری که مشغول کارش بود گفت : اره برو خودت یکی شو بردار بپوش . تهیونگ از پله ها بالا رفت و وارد اتاق جونکوک شد ؛ طبق معمول اتاقش مرتب بود . در کمد لباس هاش رو باز کرد و بوی عطری که همیشه به خودش میزد وارد مشام تهیونگ شد. تهیونگ زیر لب گفت : دلم برا بوی عطرت تنگ شده بود . و از حرفی که خودش زده بود تعجب کرد و سری تکون داد تا از افکارش بیرون بیاد . از داخل کمد یه تیشرت مشکی برداشت و هرچی دنبال یه شلوار گشت هیچی نبود به جز شلوار های تنگ و چسبون که تهیونگ ازشون متنفر بود ؛ از شلوارک خوشش میومد ولی نمی‌خواست جلوی جونکوک بپوشتش . اما چاره ای نبود یکی از شرتک های سورمه ای رو برداشت و با شلوار بیرون ایش عوض کرد . توی آینه دستشویی یه نگاهی به خودش انداخت ، موهاشو مرتب کرد و چتری هاشو توی صورتش ریخت . طبقه پایین رفت و وارد آشپز خونه شد و روی اپن نشست . جونکوک متوجه اومدنش شد بعد از دو دقیقه شعله گاز رو تنظیم کرد و نزدیک تهیونگ شد. یکی از دست هاشو کنار پای تهیونگ روی اپن گذاشت و با دست دیگه ش یکی از موهاش تهیونگ رو کنار زد تا چشم هاشو ببینه . تهیونگ هیچ حرکتی نمی‌کرد حتی توانایی حرف زدن هم نداشت . دستشو روی ران(همون رون خودمونو میگم ) های لخت تهیونگ گذاشت و از هم فاصله داد ؛ خودشو نزدیک تر کرد ، فاصله صورت هاشون خیلی کم بود ؛ جونکوک با صدای بم شدش گفت : جرات داری روی مبل بخوابی و به  بدن ظریفت آسیب برسونی .... امشب پیش من میخوابی ... فهمیدی؟ تهیونگ حتی نمیتونست اعتراض کنه . راستشو بخواین از لحن حرف زدن تهیونگ ترسیده بود ..... ترسیده بود ؟ یا عاشق صداش شده بود؟ جونکوک اخمی از جواب ندادن تهیونگ کرد و بلند تر از قبل گفت : فهمیدی یا نه ؟؟؟؟ تهیونگ به خودش اومد و سریع با سر جواب داد . جونکوک اخم هاشو باز کرد و نزدیک تر رفت و لپ های سرخ شده تهیونگ رو بوسید و سریع ازش جدا شد . به سمت یخچال رفت و بطری آب رو از یخچال بیرون آورد و لیوان رو پر کرد و سمت تهیونگ که خشکش زده بود گرفت و گفت : بخور . تهیونگ لیوان رو ازش گرفت و جرعه ای ازش خورد . یکم از شک بیرون اومده بود . جونکوک تمام  مدت به حرکت  های تهیونگ نگاه میکرد و لبخند کجی روی لبش بود گفت : کار خواصی انجام ندادم که اینجوری شوکه شدی . این حرکتمم دلیل داشت . به سمت گاز رفت و دوباره مشغول آشپزی شد . تهیونگ بالاخره لب باز کرد و با صدای آرومی گفت : دلیلش چی بود ؟ جونکوک بدون معطلی گفت : دلیلش .... سه هفته دوریت و ندیدنت بود آقای کیم . تهیونگ خندید و گفت : غذاتون آماده نیست آقای جئون خیلی گشنمه . جونکوک گفت : چرا آماده هست ، میتونی بشقاب هارو روی میز بزاری ؟ تهیونگ هومی گفت و بعد از برداشتن بشقاب و چاپستیک ها روی میز گذاشتشون و بعد از چند دقیقه جونکوک ظرف رامن رو آورد و شروع کردن به خوردن رامن  خوشمزه جونکوک .
همه رامن هارو تهیونگ خورد و چیزی برای جونکوک نذاشت ؛ جونکوک که هنوز گرسنه بود غر زد : یااااا من هنوز گشنمه  ، همشو تو خوردی . تهیونگ که خیلی خورده بود و نمیتونست نفس بکشه گفت : سه هفته فاکی رو چیز درست حسابی نخوردم چه توقعی داری از رامن های تووووو بگذرم ؟ جونکوک خندید و گفت : فیلم داری ببینیم ؟ تهیونگ گفت : اره ولی مناسب سنتون نیست . جونکوک با لحن شیطانی گفت : خب پس بریم بخوابیم ؟ تهیونگ  که از لحن جونکوک فهمیده بود چی تو سرش میگذره  گفت : نه نه ... فیلم مناسب سنتون هم دارم .
بعد از جمع کردن بشقاب ها چنتا خوراکی برداشتن و روی کاناپه توی بالکن نشستن و فیلم دیدن .....

یوهو هلو ریدر های محترم 😁 چطورین 🤩 اینم از پارت بعد 😉 امیدوارم دوستش داشته باشین 💜ووت و کامنت یادتون نره خوشگلا 🥺💞💜 مراقب خودتون باشین ❤️💞❣️💜✨💜

یوهو هلو ریدر های محترم 😁 چطورین 🤩 اینم از پارت بعد 😉 امیدوارم دوستش داشته باشین 💜ووت و کامنت یادتون نره خوشگلا 🥺💞💜 مراقب خودتون باشین ❤️💞❣️💜✨💜

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم عکس رامن 🤤
نکته: رامن به سلیقه همه نیست . شاید بگین از کجا میدونی ؟ اوممم سوال خوبیه ... چون خودم چند شب پیش درست کردم 🤤آسون بود ولی میگم، به سلیقه همه نیست 😁دوست داشتین درست کنید امتحان کنین ❣️

Untouchable✨Where stories live. Discover now