کی بود ؟ جونکوک نگاهش کرد و گفت : هوسوک . تهیونگ دوباره پرسید : خب چی گفت؟ جونکوک جواب داد : گفت یه پروژه هست توی ایتالیا . تهیونگ گفت : خب به تو چه ربطی داره ؟ جونکوک تک خنده ای کرد و گفت : خب عزیزم مدیر شرکتم .... یه جورایی گفت ، بریم . ینی گفت با اعضا گروه بریم . تهیونگ گیج پرسید : اعضا گروه؟ جونکوک سرشو توی گوشیش کرد و گفت : من و تو ، یونگی ، آسا ، سویون و سوهو و مدلینگ ها . تهیونگ گفت : که اینطور . کی باید بریم ؟ جونکوک گوشیش رو خاموش کرد و جواب داد: هفته دیگه . بریم خونه؟ تهیونگ سرشو به معنی تایید تکون داد و به سمت ماشین رفتن .
بعد از ۱۰ دقیقه به خونه رسیدن . تهیونگ یونتان رو جای خودش گذاشت و طبقه بالا رفت تا لباس هاشو عوض کنه . لباس بیرونیش رو با یه هودی سفید و شلوار چهار خونه آبی و سفید عوض کرد . رو تختش دراز کشید و گوشیش رو برداشت . جیمین پیام داده بود : سلام تهیونگی چطوری ؟ میگم عصر با جونکوک هیونگ بیاین خونه امون .تهیونگ جواب داد : به جونکوک میگم ببینم چی میشه . و شکلک چشمک رو براش فرستاد . چند دقیقه ای با گوشیش ور رفت . حوصله اش سررفته بود و دید خبری از جونکوک نیست . از پله ها پایین رفت . در اتاق جونکوک بسته بود . آروم در زد ولی صدایی نیومد . آروم درو باز کرد . جونکوک روی تخت خوابش برده بود . در رو بست و بهش تکیه داد و جونکوک رو از دور نگاه میکرد . دلش طاقت نیاورد . کنار تخت نشست و به صورت جونکوک که چتری هاش یه طرف ریخته بود نگاه کرد . دستشو جلو برد و با موهاش بازی کرد . دید خوابش سنگینه و قصد نداره بیدار بشه . بلند شد و خواست بره که با دستی که دستشو محکم گرفته بود مواجه شد . سرشو برگردوند و خواست دستشو از توی دست های قدرتمند جونکوک بیرون بیاره که جونکوک زود تر عمل کرد و تهیونگ رو توی بغلش جا کرد . با دستاش تهیونگ رو محکم نگه داشته بود و اجازه حرکت بهش رو نمیداد . پتو رو روشون کشید و با صدای بم شده اش گفت : بیا یکم بخوابیم . تهیونگ که توسط دست های جونکوک محاصره شده بود گفت : هعیییی مرتیکه پاشو من گشنمه خوابمم نمیاد .....پاشووو ب..... هنوز حرفش تموم نشده بود که توسط لب های جونکوک خفه شد . توی بوسه همراهیش نکرد . ولی جونکوک عقب نرفت . دستشو از زیر لباس تهیونگ رد کرد و کمر داغشو نوازش کرد . تهیونگ از لمس شدن کمرش توسط دست های نسبتا سرد جونکوک شوکه شد و یه جورایی لذت برد و چشم هاشو بست و گذاشت لب هاش توسط لب های جونکوک محاصره بشه و کبودشون کنه . جونکوک که متوجه شد تهیونگ از این کار خوشش اومده ، تهیونگ رو صاف خوابوند و روش خم شد و لب های تهیونگ رو می مکید و گاز های ریزی میگرفت . تهیونگ چنگی به بازوی جونکوک زد تا کمی ازش جدا شه و نفس بگیرن . جونکوک از لب های تهیونگ جدا شد و به چشم های بسته پسرک خیره شد .
سرشو توی گردن تهیونگ کرد و بوسه خیسی گذاشت . تهیونگ سرشو کج کرد تا بیشتر از این بوسه ها لذت ببره . جونکوک شروع به مارک کردن گردنش شد و تهیونگ دستشو توی موهای جونکوک غرق کرد و به سرش فشار آورد . جونکوک از گردنش دل کند و به صورت تهیونگ زل زد . چشم هاشو از خجالت بسته بود و لب هاشو گاز گرفته بود تا ناله ای ازش خارج نشه . جونکوک تک خنده ای کرد و با انگشت شست اش لب هاشو از هم فاصله داد و روی گونه اش بوسه ای کاشت و گفت : چشم هاتو باز کن بیب . تهیونگ اروم چشم هاشو باز کرد و به کهکشان داخل چشم های جونکوک نگاه کرد . بعد از چند ثانیه لب زد : جیمین پیام داد عصر بیاین خونه . گفتم از جونکوک میپرسم بهت خبر میدم . بریم ؟ جونکوک بوسه ای کوتاه روی لباش زد و گفت : اره عشقم . حالا بریم غذا بخوریم ؟ تهیونگ پوکر گفت : معدم داره از گشنگی سوراخ میشه آقای رئیس . جونکوک خندید و از روش بلند شد و باهم طبقه پایین رفتن . باهم غذایی درست کردن و خوردن .
تهیونگ داشت با یونتان بازی میکرد و جونکوک هم همین جوری که مثلا داشت با گوشیش ور میرفتم زیر چشمی با اخم غلیظی بهشون نگاه میکرد . یونتان که با لیس زدن ب صورت تهیونگ داشت علاقشو نشون میداد ، لیسی به لب تهیونگ زد که دور از چشم جونکوک دور نموند. جونکوک عصبانی سرشو از توی گوشی بیرون آورد و داد زد : یااااااا سگ بی ادب بهت یاد ندادن به چیزی که مال کسی هست رو بی اجازه دست نزنی ؟؟؟؟ تهیونگ گیج نگاهش کرد و گفت : دست نزن . جونکوک با همون اخم به تهیونگ پرید: حالا هرچی، لیس زد . یونتان از توی بغل تهیونگ بیرون رفت و با یکی از اسباب بازی هایش مشغول بازی شد .
تهیونگ که تازه فهمیده بود چی شده بلند زد زیر خنده و گفت : اوووو جناب جئون حسودی کردن ...... وای خدای من .... و دوباره بلند خندید . جونکوک فکر شومی به سرش زد . ناراحت شد و توی اتاق خودش رفت و در رو محکم بست و قفل کرد و داد زد: خونه یونگی هم نمیامممم . تهیونگ نگاهی به پله ها انداخت و هوف کلافه ای کشید و گفت : الان یعنی قهر کردی ؟؟؟ صدایی نشنید . نفسی صدا دار کشید و از سرجاش بلند شد و رو به یونتان گفت : بابات خیلی حسودِ و زود قهر میکنه .
در اتاق رو زد و گفت : جونکوکییییی ؟ قهری؟
دست گیره در رو چرخوند و دید در قفل نیست . وارد اتاق شد و در رو بست . جونکوک روی تخت وسط اتاق نشسته بود . تهیونگ جلو رفت و پاف رو روبه جونکوک گذاشت و روش نشست . صداش زد : جونکوکا ؟ جونکوک نگاهش کرد . تهیونگ ادامه داد : قهری ؟ جونکوک با شدت بهش پرید : معلوم نیست ؟؟؟ تهیونگ دوباره گفت : یاااا من کاری نکردم که باهام قهری. جونکوک محلی بهش نذاشت . تهیونگ کنارش روی تخت نشست و یه فکری به سرش زد . نزدیک تر شد بهش بدون اینکه جونکوک بفهمه . جونکوک سرش به مخالف تهیونگ بود و متوجه نشد بهش نزدیک شده . تهیونگ گفت : عه اینجات چی شده ؟ جونکوک تا سرش برگردوند لب هاش با لب های قلوه ایه تهیونگ برخورد کرد . تهیونگ دستشو پشت گردن جونکوک گذاشت و چشم هاشو بست و لب های جونکوک رو مک آرومی زد . جونکوک که شوکه شده بود با مک ریز تهیونگ به خودش اومد و کمر باریک پسر رو به روش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد . ته با یکی از دستاش جونکوک رو مجبور کرد که روی تخت دراز بکشه . تهیونگ همون جوری که روش خیمه زده بود از لب هاش جدا شد و با صدای آروم و بمش گفت : همه چیز من مال توِ جئون جونکوک ...... همه چیز من ...... و هیچ کس نمیتونه چیزی رو که مال توِ ازت بگیره . سرشو جلو بر و بوسه خیسی روی گردنش گذاشت و مک آرومی زد ولی با این کارش صدای جونکوک بلند شد : هوی هوی کبود نکنی ببر کوچولو . تهیونگ سرشو بالا آورد و غر زد : اول من ببر کوچولو نیستم خرگوش ، دوم اینکه مارک کنم چی میشه ؟ جونکوک لبخند محوی زد و گفت : اممم خب من رئیسم خوب نیست کارمند هام ببینن مارک رو گردنمه . تهیونگ یه تای ابروشو بالا داد و گفت : مارک رو گردن من باشه مشکلی نیست نه ؟ جونکوک تک خنده ای کرد و با یه حرکت جاش رو عوض کرد . حالا جونکوک بود که روی تهیونگ خیمه زده بود . گفت : نه مشکلی نداره . بقیه باید بفهمن دوست پسر داری . تهیونگ خواست اعتراض کنه ولی با لب های جونکوک اعتراضش توی دهنش خفه شد . جونکوک لب های صورتی تهیونگ رو مک میزد و گاز آرومی گرفت و ناله ای از طرف تهیونگ به گوشش رسید و از وقت استفاده کرد و زبونشو رو وارد دهن ته کرد و جای جای دهنشو مزه کرد . از لباش دل کند و سرش توی گردن تهیونگ کرد و عطر تنشو عمیق نفس کشید و بوسه آرومی روی گردنش گذاشت و بعد دوباره مارکی بنفش رنگ روی گردنش گذاشت . تهیونگ که از بوسه و مارک جونکوک لذت برده بود اعتراضی برای گذاشتن مارک دوباره ی گردنش نکرد . به تیله های مشکی تهیونگ نگاه کرد و گفت : بلندشو آماده شو مگه نمیخواستی بری خونه یونگی اینا ؟ تهیونگ جواب داد : چرا ... الان میرم آماده میشم . و لبخنده کیوتی تحویل جونکوک داد . جونکوک که دلش برای این خنده آب شده بود از روش بلند شد و گفت : بلند شو بچه تا کار به جای باریک کشیده نشده . تهیونگ خنده ای کرد و از اتاق بیرون رفت .
بعد از ربع ساعت تهیونگ که بافت مشکی یقه اسکی با کت قهوه ای با شلوار نسبتا گشاد چهار خونه قهوه ای و کرمی با کفش مشکی پوشیده بود و جونکوک هم بافت سفید یقه اسکی با کت مشکی و شلوار مشکی تنگی با کفش اسپرت پوشیده بود سوار ماشین شدن و به سمت خونه یونگی و جیمین حرکت کردن.......اینم عکس پاف
اینم تیپشون
هلوووو گایززز 🤩چطورین 🥺 سر این پارت خودم از کیوتی بسیار زیادش اکلیل بالا آوردم 🤤😂 امیدوارم دوست داشته باشین 🥺🥺ووت یادتون نره 😌 ریدرا کامنت بزارین 😬 نظر بدین به خدا خیلی خوشحال میشم 🥺🥺مراقب نمره هاتون باشین ❣️💜💛💚🤎🤍❤️💙💞💜
YOU ARE READING
Untouchable✨
Fanfictionشیپ : کوکوی ، یونمین دارای اسمات ( خیلی نداره/:) (کامل شده ) اولین رمان من هست . امید وارم خوشتون بیاد و حمایتم کنین لاوا❣️ - دوماه طول کشید تا اعتمادشو جلب کنم.....ولی .... ولی توی یه روز گند زدم به همش .... لعنت به من ....