یه هفته بعد
همه توی فرودگاه منتظر نشسته بودن . هنوز یونگی نیومده بود و جیمین مدام بهش زنگ میزد ولی جواب نمیداد . تهیونگ از روی صندلی ها بلند شد و پیش جیمین رفت. خیلی نگران بود تهیونگ گفت : جیمینی بیا بشین میاد نگران نباش . جیمین با نگرانی به ته نگاه کرد و گفت : نکنه تصادف کرده...... نکنه ....
تهیونگ وسط حرف پرید و گفت : چرند نگو جیمین، میاد دیگه . بیا یکم بشین .
تهیونگ و جیمین روی صندلی ها نشستن . جونکوک زیر چشمی به تهیونگ نگاه میکرد و دلش میخواست پیشش بشینه و بغلش کنه ولی نمیشد . بعد از نیم ساعت که برای جیمین سه ساعت گذشت یونگی اومد . جیمین که دید یونگی داره میاد سمتش دوید و بغلش کرد . یونگی هم دستشو دور کمرش حلقه کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت و گفت : ببخشید بیب . جیمین از بغلش بیرون اومد و به صورتش نگاه کرد و گفت : چرا گوشیتو جواب نمیدادی ؟ یونگی با آرامش جواب داد : عشقم گوشیم افتاد خاموش شد رفتم درستش کنم و یکم طول کشید معذرت لاوم. جیمین بوسه ای روی گونه یونگی گذاشت و گفت : اشکالی نداره ولی دیگه تکرار نشه . یونگی یه نگاه به دور و برش کرد و دید کسی ب جز جونکوک و تهیونگ حواسشون بهشون نیست سریع بوسه ای روی لب های جیمین گذاشت و گفت : تکرار نمیشه بیبی.
جونکوک نزدیکشون اومد و گفت : بسه تا بقیه ندین .
تهیونگ هم به جمعشون اضافه شد و رو به یونگی گفت : کجا بودی تو ؟ دوست پسرت داشت اینجا جون میداد .
یونگی کلافه گفت : داشتم میومدم گوشیم افتاد خاموش شد و صحفه اش شکست ؛ رفتم درستش کنم و یکم طول کشید ، گفتم نمیشه گوشی نداشته باشم .
جونکوک نگاهی به ال سی دی که ساعت پرواز هارو زده بود کرد و دید پروازشون نیم ساعت تاخیر داره . دیگه نمیتونست تحمل کنه ؛ در گوش تهیونگ گفت: من میرم دستشویی چند دقیقه دیگه بیا ، بقیه شک نکنن . قبل از اینکه تهیونگ چیزی بگه رفت .
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
بعد از یک دقیقه تهیونگ به سمت دستشویی رفت . در دستشویی رو باز کرد و آروم جونکوک رو صدا زد : جونکوکی . و سرکی کشید . یهو کشیده شد به داخل یکی از اتاق های دستشویی و در قفل شد و دست قدرتمندی از پشت جلوی دهنش رو گرفته بود . بوی عطرش آشنا بود ولی از ترس زیاد تهیونگ متوجه نشد که چه کسی پشت سرشه .
جونکوک با صدایی پر از شهوت که بم شده بود در گوش بیبی بویش گفت : بیب ..... ددی بهت نیاز داره .....
تهیونگ که فهمیدم جونکوکِ آروم شد . جونکوک دستشو از روی دهنش برداشت و ته چرخید به سمت جونکوک و به چشم های خمارش نگاه کرد . جلو رفت و لب هاشو آروم روی لب های جونکوک گذاشت . جونکوک بعد از چند ثانیه شروع به بوسه های خشن کرد که تهیونگ نمیتونست به بوسه هاش جواب بده . جونکوک کمر پسر رو گرفت و با بدن خودش مماس کرد .
بعد از فشار دست های جونکوک ، تهیونگ به جونکوک چسبید و باعث شد پایین تنه اش به دیک شق شده ی جونکوک کشیده شه و باعث شد ناله ای کنه و به تیشرت سفید رنگ کوک چنگ بزنه.
تازه فهمیدم منظور نیاز داشتن کوک چی بوده . حالا که خودش هم تحریک شده بود ، از لب ها جونکوک جدا شد و پایین پاهاش زانو زد و از روی شلوار بوسه ای روی دیک سفت شدش گذاشت و این باعث شد جونکوک ناله مردونه ای بکنه .
تهیونگ زیپ شلوارش رو پایین کشید و دکمه هاشو باز کرد و دیک سخت شده اش رو از توی باکسرش بیرون اورد . بوسه ای روش گذاشت و آروم وارد دهنش کرد . جونکوک که تحمل این همه لذت رو نداشت سرش رو به عقب پرت کرد و موهای تهیونگ رو گرفت و کمرش رو تکون داد و دیکشو توی دهن تهیونگ کوبید .
بعد از چند دقیقه جونکوک توی دهن تهیونگ ارضا شد و بهش دستور داد تا همه کامش رو قورت بده . تهیونگ هم به ددیش گوش داد و کاری رو که خواسته بود رو انجام داد .
جونکوک گفت : بلند شو . تهیونگ اروم از سرجاش بلند شد . جونکوک ، تهیونگ رو چرخوند و دستشو دور شکمش حلقه کرد . دستشو رو به سمت دکمه های شلوار تهیونگ برد ، ولی تهیونگ مانع این کارش شد . جونکوک اخمی کرد و با دست آزادش دست ته رو گرفت و با همون صدای بم شدش زیر گوش تهیونگ گفت : دفعه دیگه ..... ددی رو پس زدی ..... بی شک تنبیهت میکنم . مفهومه؟ تهیونگ اروم جواب داد : بله .... ددی ...
جونکوک بوسه ای روی گردنش گذاشت و دکمه های شلوارش رو باز کرد و دستش رو به دیک تحریک شده ش رسوند و مالش داد . تهیونگ از شدت لذت سرش رو روی شونه های جونکوک گذاشت و جونکوک هم گردنش رو بوسید و مک زد ؛ اما مارک نکرد . جونکوک دیک تهیونگ رو از توی باکسرش بیرون اورد و تند تر از قبل دستش رو تکون داد و با جمله های عاشقانه که ته رو به اوج میرسوند ، طولی نکشید که تهیونگ با ناله ی تقریبا بلندی توی دست جونکوک ارضا شد .
بعد از تمیز کردن خودشون و بوسه کوتاه از دستشویی بیرون اومدن و جونکوک به سمت دکه تنقلات فروشی رفت و چنتا تنقلات برای اعضا گروه شون گرفت . البته فقط برای تهیونگ میخواست بگیره ولی اگه فقط برای ته میگرفت بقیه شک میکردن .
بعد از ۱۰ دقیقه همه وارد هواپیما شدن و روی صندلی های خودشون نشستن .........یوهوووووو چطورینننن🤩🤩 خب این پارت مثبت هجده داشت 😬 امیدوارم خوشتون اومده باشه 😙 اگه مشکلی داره بگین ✨ کامنت و ووت یادتون نره لاوا ❣️💜💛💚 ویو ها زیاده ولی ووتا کمه🥺😫مراقب خوشگلی هاتون باشین عشقا💛💜
YOU ARE READING
Untouchable✨
Fanficشیپ : کوکوی ، یونمین دارای اسمات ( خیلی نداره/:) (کامل شده ) اولین رمان من هست . امید وارم خوشتون بیاد و حمایتم کنین لاوا❣️ - دوماه طول کشید تا اعتمادشو جلب کنم.....ولی .... ولی توی یه روز گند زدم به همش .... لعنت به من ....