هلو گایز ببخشید اول پارت مزاحمتون شدم . خواستم بگم این پارت دارای اسمات است😁دیگه خودتون میدونین و خدای خودتون 😁از من گفتن بود 😉شما رو به خدای بزرگ میسپارم💞💞💞💞💞💞💞💜💜💜💜💜💜💜
تهیونگ تمام وسایل هاشو از خونه جونکوک به خونه جدید خودش برده بود . دیگه خونه یونگی نبود ولی هر از گاهی بهش سر میزد . دیگه سر کار نمیرفت تا با جونکوک چشم تو چشم نشه .
جونکوک بعد از کلی سوال پرسیدن خونه یونگی رو پیدا کرده بود . از شرکت بیرون رفت و به خونه یونگی رسید . آیفون رو زد . یونگی با شک در رو باز کرد . جونکوک وارد خونه شد و بعد از سلام کردن جونکوک حرف زد : خبری از تهیونگ داری؟
یونگی جواب داد : اممم .... دیروز یه سر پیشم اومد .
جونکوک گفت : میدونی خونش کجاست ؟
یونگی گفت : میدونم ولی گفته به کسی نگم ، شرمنده .
جونکوک لعنتی زیر لبش گفت و شروع کرد به حرف زدن : ببین یونگی .... چیزی .... چیزی که تو و تهیونگ فکر میکنین غلط .... یعنی ...... یعنی من و جیمین ....
یونگی با شنیدن اسم جیمین بغض کرد لرز کوچیکی توی تنش ایجاد شد . جونکوک ادامه داد : من و جیمین دوست پسر هم نیستیم ..... هوففف....
یونگی شوک شده بود گفت : یعنی ... یعنی چیییی ؟
جونکوک توی چشم های یونگی که پر از اشک بود نگاه کرد و گفت : من و جیمین فقط رفیقیم . هیچ وقت دوست پسر هم نبودیم و نیستیم . ما .... ما فقط یه دوستیم . ما از دانشگاه تا الان باهم رفیقیم ولی .... با اینکه هم من و هم جیمین گی هستیم ولی هیچ وقت نه دوست پسر هم بودیم نه همون به فاک دادیم ...
کلافه دستی تو موهاش کشید و سرشو پایین انداخت . یونگی بعد از شنیدن اینکه جیمین هم مثل اون گی قطره اشکی از چشمش پایین چکید و اشک های بیشتری ریخت ؛ اما این اشک ها از شدت خوشحالی بود . جونکوک سرشو بالا آورد و گفت : یونگی ..... جیمین .... جیمین تو رو دوست داره .
یونگی شدت گریش بیشتر شد و جونکوک آروم یونگی رو توی بغلش کشوند و سعی کرد ارومش کنه . جونکوک آروم به یونگی گفت : جیمین پایین خونه منتظر . یونگی خودشو از جونکوک جدا کرد و اشک هاشو پاک کرد و گفت : واقعا؟ . جونکوک سرشو به معنی اره تکون داد و گفت : من میرم شرکت جیمین میگم بیاد بالا . یونگی باشه ای گفت و جونکوک رفت .
جیمین وارد خونه یونگی شد و روی کاناپه نشسته بودن و هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد . یونگی بالا خره سکوت رو شکست : چیزی میخوری برات بیارم ؟ جیمین با سر تایید کرد . یونگی از توی یخچال توت فرنگی آورد و روی میز وسط حال گذاشت و به خودش جرات داد و کنار جیمین نشست .
جیمین یکی از توت فرنگی هارو برداشت و خورد . یونگی به نیم رخش زل زده بود و محو توت فرنگی خوردن کیوت جیمین شد .
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
یونگی بازم به خودش جرات داد و دستشو به چونه جیمین برد و به سمت خودش هدایت کرد . جیمین داشت به چشم های یونگی نگاه میکرد و یونگی به لب های سرخ جیمین . یونگی سرش جلو آورد تا جایی که فقط یه انگشت بین صورت هاشون فاصله داشت . جیمین نزدیک تر شد و لبای تشنه اشو به لب های یونگی رسوند ؛ دوتاشون بی حرکت بودن . جیمین دستشو به موهای یونگی رسوند بین انگشت هاش گرفت و به سرش فشار داد . یونگی کمر پسر رو گرفت و بوسه آرومی رو شروع کرد . یونگی، جیمین بدون جدا شدن لب هاشون از هم روی مبل خوابوند و روش خیمه زد . لبشو آروم از لب های جیمین جدا کرد یونگی خواست چیزی بگه ولی جیمین زود تر گفت : میخوامت ددی . یونگی سرشو توی گردن جیمین برد و مارکی روش گذاشت و جیمین ناله ارومی کرد و این کار باعث تحریک یونگی شد . جیمین لب زد : میشه بریم رو تخت .... اینجا راحت نیستم . یونگی جیمین رو پرنسسی بغل کرد وارد اتاق خودش شد . جیمین رو آروم روی تختش گذاشت و روش خیمه زد و لبشو بوسید و مک کوتاهی زد و ازش جدا شد و تی شرتشو سریع بیرون آورد و پایین تخت پرت کرد و دوباره روی جیمین خیمه زد لبشو روی لب جیمین گذاشت و زبونشو وارد حفره داغ جیمین کرد و این کار باعث شد جیمین آهی از سر لذت کنه . یونگی دستشو زیر هودی جیمین برد و بدن داغشو لمس کرد . از لب های جیمین دل کند و هودی جیمین رو بیرون آورد . بوسه خیسی روی ترقوه جیمین گذاشت و تا پایین شکم پسر رو بوسه های پر از عشق کاشت . جیمین دیگه تحمل نداشت با صدای آرومی گفت : یونگیا ... دیگه تحمل ندارم .... خودتو میخوام .....
یونگی شلوار و زیر پوش جیمین رو باهم درآورد و گوشه ای پرت کرد . نگاهی به پایین تنه جیمین انداخت و روش خم شد گفت : بار اولته ؟ جیمین با سر تکون داد . یونگی تک خنده ای کرد و دوتا از انگشت هاشو جلوی دهن جیمین گرفت و گفت : خیسش کن . جیمین که بی تاقت تر از قبل شده بود بدون درنگ انگشت های یونگی رو خیس کرد . یونگی انگشتشو وارد حفره تنگ جیمین کرد و جیمین اه کوتاهی کشید . یونگی جلو رفت و لب جیمین رو به بوسه گرفت و از حواس پرتی استفاده کرد و انگشت دوم و سوم رو داخل جیمین کرد و جیمین اه تقریبا بلند توی دهن یونگی کرد . یونگی آروم انگشت هاشو بیرون کشید و سریع شلوار خودشو پایین کشید . جیمین با چشم های خمار و کمی اشکی به حرکت های یونگی نگاه میکرد . یونگی دوباره روش خم شد و با صدای بمش گفت : نترس کوچولو خب ؟ ناله هاتو هم خفه نمیکنی . مفهومه ؟ جیمین با سر جواب داد ولی دوباره یونگی با صدای بلند تری گفت : نشنیدم صداتو . جیمین با صدای خیلی آرومی گفت : چشم .. ددی ..
یونگی از فرصت استفاده کرد و با یه ضرب وارد جیمین و شد . جیمین بلند ترین اه شو سر داد .
یونگی همونجوری که ضربه میزد دیک جیمین رو توی دستش گرفت و مالش داد و به. از چند دقیقه هر دوتاشون ارضا شدن . یونگی آروم کنار جیمین دراز کشید و بغلش کرد و اروم بوسه ای روی سرش زد و در گوشش گفت : دوست دارم جیمینا ... عاشقتم ...
جیمین ارو خنده ای کرد و گفت : منم عاشقتم یونگی . چیزی طول نکشید تا دوتاشون خوابشون برد ......خب خب خسته نباشین ریدر های محترم 😁اوکی میدونم بد بود چون اولین اسماتی بود که نوشتم 😬بازم معذرت از اینکه زود به اسمات رسیدیم 😬 امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘 اگه دوست داشتین ووت بدین ❣️اگر هم عشقتون کشید کامنت بزارین 😂💜
دوستتون دارم ❤️💜 مراقب خوبی و خوشگلی های خودتون باشین ♥️
اون راستی یه چالش 😍 خب به احتمال زیاد شما که دارین این فن فیک رو میخونین آرمی هستین 🥺تو کامنت ها بگین ببینم بایستون کیه 🤩💞۱۱۱۱ کلمه تقدیم به شما🤍🖤💜❤️چقد حرف زدم بای👋🏻
YOU ARE READING
Untouchable✨
Fanfikceشیپ : کوکوی ، یونمین دارای اسمات ( خیلی نداره/:) (کامل شده ) اولین رمان من هست . امید وارم خوشتون بیاد و حمایتم کنین لاوا❣️ - دوماه طول کشید تا اعتمادشو جلب کنم.....ولی .... ولی توی یه روز گند زدم به همش .... لعنت به من ....