جبران میکنم......

636 69 2
                                    

اشک توی چشماش جمع شده بود و نمیتونست جلو شو درست ببینه .

هنوز جلوی در ایستاده بود و توانایی جلو رفتن نداشت .

جونکوک هم اشک توی چشماش جمع شده بود ، اشک هاشو پاک کرد و ماسک روی دهنش رو برداشت و با دست به تهیونگ اشاره کرد که بیاد . ولی تهیونگ جلو نرفت . دوباره جونکوک با صدای آرومی گفت : بیا ..... بیا عشقم ......

فقط همین کلمه بس بود ، تهیونگ گریه اش شدید شد و خودشو توی بغل جونکوک رها کرد . گذاشت اشک هاش لباس آبی رنگ کوک رو خیس کنه .

جونکوک نوازش وار کمرش رو لمس میکرد . بوسه ای روی موهاش زد و عطر تنش رو وارد ریه هاش کرد .

تهیونگ با چشم های اشکی از بغلش بیرون اومد . فاصله اش خیلی کم بود .

جونکوک دستشو بالا آورد و اشک چشم های ته رو پاک کرد و چتری هاشو کنار زد تا بهتر صورت خوشگلش رو بعد از یک هفته ببینه .

جونکوک آروم زمزمه کرد : دلم برات تنگ شده بود ماه من...

تهیونگ جواب داد : تنبیه خوبی بود آقای جئون .

جونکوک گیج نگاهش کرد .

تهیونگ جواب داد : یه هفته منو از بغلت ، چشمات، لبات ، صدات ، لمس کردنت و خیلی خیلی چیزای دیگه محروم کردی .

جونکوک آروم خندید و گفت : جبران میکنم عشقم .

به چشم های هم دیگه زول زده بودن و هیچی نمیگفتن . نگاه جونکوک سمت لب هاش رفت و جلو رفت . تهیونگ متوجه نگاه خیره جونکوک روی لب هاش شد ، جلو تر رفت ...... فاصله ای کم بین صورت هاشون بود . تهیونگ دستشو دور گردن جونکوک حلقه کرد .

جونکوک هم دستشو توی موهای تهیونگ غرق کرد و لب هاشو خیلی آروم  بوسید .

بوسه طولانی داشتن ، تا اینکه هم نفس کم آوردن هم تهیونگ یادش اومد که باید به جیمین و یونگی زنگ بزنه و بهشون خبر بده .

تهیونگ روی صندلی کنار تخت نشست و گوشیش رو برداشت و به جیمین زنگ زد .

جونکوک تمام اندامشو اسکن کرد . معلوم بود توی این یه هفته خیلی اذیت شده و غذا نخورده ، استراحت نکرده . معلوم بود ، چون به طرز وحشتناکی لاغر شده بود .

به جای جیمین ، یونگی گوشی رو جواب داد :
الو جیمی...عه یونگ تویی؟
......
اره
......
یه خبر خوب
.....
اره اره
......
دوباره اشک توی چشماش جمع شد .
باش منتظرم
.....
اره مرسی، زحمت میکشی
.....
مراقب باش ، بای
.....
جونکوک هنوز عمیق تهیونگ رو نگاه میکرد . تهیونگ یکم معذب شده بود از نگاه خیره جونکوک .

سرش رو بالا آورد و با لبخند گفت : چرا اینجوری نگام میکنی؟

جونکوک با همون لبخند خیلی زیبا جواب داد : آخه ... دلم برای ماه قشنگم تنگ شده .....

تهیونگ تک خنده ای کرد و گفت : خب من خجالت میکشم .

جونکوک با اخم فیکی گفت : از چی ؟

تهیونگ جواب داد : از اینجوری حرف زدنت ، از طرز نگاهت ....

جونکوک بلند خندید و این بار تهیونگ بود که توی دلش قربون صدقه خنده هاش میرفت .

تهیونگ ناخداگاه یاد همون شب افتاد . نمی‌خواست جونکوک رو اذیت کنه .

جونکوک متوجه شد تهیونگ میخواد چیزی بگه ، گفت : چیزی میخوای بگی ؟ چیزی شده ؟

تهیونگ سرشو به نشونه مخالفت تکون داد .

ولی جونکوک میدونست یه چیزی هست . دوباره گفت : ته اینجوری عصبی میشم ، اگه چیزی شده بگو .

تهیونگ که نمی‌خواست جونکوک عصبی بشه گفت : نه نه ..... چیزی نشده .....فقط .....فقط .....هیچی ولش کن .

جونکوک عصبی گفت : خب بگو دیگه جون به لبم کردی .

تهیونگ به چشماش نگاه کرد و گفت : در مورد اون..... درمورد اون ش......
حرفش با باز شدن در نصفه موند . ولی جونکوک خوب منظور تهیونگ رو فهمیده بود .

جیمین و یونگی وارد اتاق شدن . جیمین سریع رفت و جونکوک رو بغل کرد و چنتا ماچ محکم روی لپاش گذاشت و مثلا عصبانی گفت : بار آخرت باشه تنهامون میزاریا .

جونکوک خندید و یونگی بغلش کرد و آروم گفت : خوشحالم حالت خوب شده . و آروم به کمرش ضربه زد .

جونکوک لبخندی زد و گفت : ببخشید ترسوندمتون ، نگران شدین ، استراحت درست حسابی نداشتین ..... جبران میکنم .

یونگی اعتراض کرد : این چه حرفی داداش .

جیمین گفت : واقعا خیلی خنگی . بعدشم همش تهیونگ پیشت بود و نمیذاشت ما بمونیم .

جونکوک خنده غمیگینی کرد و نگاهی به تهیونگ کرد و گفت : هوم .... معلومه .

تهیونگ خنده خجالتی کرد . بعد از حدودا نیم ساعت پرستار وارد اتاق شد و گفت : اوه اوه دور مریض که شلوغ .

همه آروم خندیدن و جونکوک گفت : مشکلی نیست .

پرستار که مشغول سرم و نوشتن یه سری چیزا بود گفت : خوب دوست پسرتو ترسوندی و اذیتش کردی .

جونکوک نگاهی به تهیونگ که سرش پایین بود کرد و گفت : بعدا همش جبران میشه .

تهیونگ گفت : لازم به جبران نیست ، اینا همش تقصیر منه .

جونکوک تا خواست جواب بده پرستار با صدای بلندی گفت : خب خب اینجا جای دعوا نیست پسرا ، میتونی گچ دستتو باز کنی و بعد هم مرخصی ، اصلا مشکلی نیست . فقط بعد از باز کردن گچ دستت، باید چند روز مراقب باشید و بهش فشار نیاری .

جونکوک سری تکون داد و گفت : چشم حواسم هست .

یونگی به جونکوک کمک کرد و رفتن تا گچ دستشو باز کنن . جیمین هم کار های مرخصیش رو انجام داد و تهیونگ بعد از گوش دادن به حرف ها و نصیحت های پرستار رفت و دارو های جونکوک رو گرفت ................

هاییی 🤩 سر قولم بودم😌✋🏻منتظر ووت و کامنت های زیباتون هستم 😉بوس به دوتا لپاتون 💋 مراقب زیباییتون باشین لاولی ها 💙🤍❣️💞💜

Untouchable✨Where stories live. Discover now