همونطور که تهیونگ دستش رو محکم گرفته بود از پلهها پایین رفتن که جین با دیدنشون غر زد:
- یاااااا کجا بودین یه ساعته؟؟
تهیونگ جونگکوک رو با خودش کشید و کنار مبلی که برادرش روش نشسته بود، ایستاد و سرش رو چرخوند روی میز:
- خب، غذای ما کجاست؟
جین لبخند زد و از جاش بلند شد:
- اول اینکه هنوز یاد نگرفتی جواب بزرگترت رو بدی، دوم اینکه غذا نداریم!
و بعد لبخند کش داری زد و بیخیال و پشت به برادرش روی مبلش کنار نامجون نشست.
جونگکوک سرش رو برگردوند و روی میز رو کامل و با دقت نگاه کرد؛ اما انگاری واقعاً غذایی دیگه وجود نداشت.تهیونگ هم که متوجه نگاه غمگین موجود کیوت کنارش شده بود، با جدیت از برادرش که سعی داشت کوچکترین اهمیتی بهش نده پرسید:
- یعنی چی، پس ما چی بخوریم..؟
جین هم بدون اینکه به سمتش برگرده، شونههاش رو بالا انداخت با بیخیالی تمام جواب سر بالایی داد:
- همینه که هست! من مسئول شکم شمام؟؟
و بعد به نامجون که داشت تمام تلاشش رو میکرد تا جدی باقی بمونه و از خنده نترکه، نگاهی انداخت و به زور خندهاش رو نگه داشت.
درسته که به نظر میاومد که جین فقط داشت برادر کوچکترش رو اذیت میکرد؛ ولی از طرفی اون و نامجون داشتن به احساسات تازه جون گرفتهی دو نفر پشت سرشون کمک میکردن و این، جزوی از نقشهشون بود.تهیونگ که به وضوح داشت حرص میخورد، انگشت اشارهاش رو به نشانهی تهدید سمت برادرش و نامجون گرفت:
- من و جونگکوک هم آدمیم... من موندم چجوری اون همه غذا رو سه نفری خوردین، مسخره بازی رو تموم کنین لطفاً ساعت یازده شبه!!
جونگکوک که تا این لحظه کنار تهیونگ ایستاده بود، یهسمت برادرش رفت و کمی خم شد تا صورتش رو ببنه و با لحن درموندهای گفت:
- هیونگی، جدی همه غذاها رو تموم کردین؟ واقعنی؟!
نامجون هر طوری بود سمت برادر کوچکترش که التماس از نگاهش میبارید برگشت و بدونه اینکه بخنده، لب زد:
- دروغم کجا بود، میخوای برو توی یخچال رو نگاه کن، واقعاً غذایی نداریم کوکو!
و بعد خیلی آروم گونهی برادرش رو نوازش کرد.
جونگکوک ناامید سرش رو بلند کرد و بعد از نیمنگاهی به تهیونگ، بهسمت آشپزخونه به راه افتاد.
حتما اون دو نفر دستشون انداخته بودن و حالا اون غذاهای خوشمزهای که قبل از رفتنش به طبقهی بالا روی میز چیده میشد، توی یخچال منتظرشون بودن.با تهیونگ وارد آشپز خونه شد و سریع در یخچال رو باز کرد.
چند بار پلک زد.چرا واقعاً اثری از غذا ها نبود؟!
ESTÁS LEYENDO
'⋆『Black Diamond』
Fanficبا اومدن رئیس شرکت، همه توجهشون به اون سمت جلب شد. رئیس کیم و پارنتری که امشب انتخاب کرده بود با لباسهای ست و دستهای درهم قفل شده به همه خوش آمد گفتن و در آخر، سر یک میز ایستادن. '⋆ - ددیت میدونه اینجایی و بیش از حد خودت خوردی؟ جونگکوک با لفظ...