𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 6

128 23 0
                                    

‌‌‌‌

با ایستادن ماشین از فکر‌های نگران کننده‌اش خارج شد و به بیرون نگاه کرد. جلوی عمارتشون بودن.
از ماشینش پیاده شد و کارت فالی که دستش بود رو توی جیب کتش قرار داد.

همه‌ی چراغ‌های طبقه‌ی اول روشن بود و البته، ماشینی که توی پارکینگ پارک شده بود خبر از دیر رسیدنش رو می‌داد.

در رو که باز کرد با جیمین رو به رو شد.
جیمین با خوشحالی از روی مبلی که نشسته بود بلند شد و به سمتش رفت و بعد تهیونگ رو بغل کرد:

× واییی تهیونگ لعنتی دلم برات تنگ شده بود!

همون‌طور که دستش رو دور بدن تهیونگ می‌پیچید گفت. تهیونگ هم متقابلاً دستش رو روی کمر جیمین گذاشت و لبخندی زد:

- خوش اومدی جیمین. خوشحالم که دوباره می‌بینمت.

جیمین از تهیونگ جدا شد و  به سمت دیگه‌ای رفت تا تهیونگ به اتاقش بره و لباس‌هاش رو برای مهمونی عوض کنه.
تهیونگ همون‌طور که به سمت پله‌ها می‌رفت سرش رو چرخوند و نگاهی به اطراف انداخت.
جین که داخل آشپزخانه بود و جیمین هم داشت به کمکش می‌رفت.

و نامجون هم وسط سالن روی مبل های مشکی و طوسی رنگ نشسته بود و پیرهن سفیدی که آستین‌هاش کمی بلند بود به تنش داشت و همون‌طور که از نسکافه‌اش می‌خورد، با جونگ‌کوک که پشت پنجره ایستاده بود و به بیرون نگاه می‌کرد حرف می‌زد.

جونگ‌کوک هم لباسی مثل برادرش به تن کرده بود. با این تفاوت که آستین‌های لباس جونگ‌کوک قشنگ‌تر از لباس نامجون بودن. اون‌ها تا روی انگشت‌هاش اومده بودن و ربان‌های باریکی ازشون آویزون بود.

لحظه‌ای چشم‌هاش رو ریز کرد و به این فکر کرد که چرا جونگ‌کوک باید با نامجون ست کنه؟
وقتی رابطش با جونگ‌کوک نزدیک‌تر از الانش می‌شد، قطعاً دیگه اجازه نمی‌داد چنین کاری رو انجام بده.

درسته برادرن، اما اون حق ست کردن با کسی به غیر از تهیونگ رو نباید داشته باشه!

- هاه! چقدر غیر منطقی!

با چهره‌ای که تعجب رو به خوبی نشون می‌داد نگاهش رو از اون دو برادر گرفت.
الان داشت به نامجون هیونگش که شبیه جونگ‌کوک لباس پوشیده بود حسودی می‌کرد؟ اون برادرش بود!

به افکارش خندید و دوباره از بالاتر به جونگ‌کوک نگاهی انداخت و وقتی تونست چهره‌اش رو از توی آینه ببینه دوباره با خودش حرف زد:

- جواب این کارهات رو پس می‌دی بچه...

خودش می‌دونست منظورش از کار ها، ست کردن لباسش نیست! چون این خیلی بچه‌گانه به نظر می‌رسید. هرچند تا همین چند لحظه‌ی پیش داشت به همین موضوع حسودی می‌کرد؛ ولی به هر حال، این‌که دلیل نمی‌شد؟

'⋆『Black Diamond』Donde viven las historias. Descúbrelo ahora