𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 11

106 13 0
                                    

‌‌‌

+ هیووونگ!! چرا اینجوری شدین؟!

جونگ‌کوک در حالی که داشت به سر و وضع سه مرد روبه‌روشون می‌خندید، پرسید و سوکجین وقتی دید که تهیونگ با جونگ‌کوک لبخند زده، چشم‌هاش گرد شد.

محض رضای خداا! اون جلتنمن سرد و مغرور داشت این‌طور احمقانه لبخند میزد؟! نکنه توهم زده بود؟!

اون با جین فقط اینطور می‌خندید، حالا داشت جلوی چهار نفر لبخند مستطیلیش و چشم‌های خط شده‌اش رو به نمایش می‌گذاشت؟ البته بعید نبود که اون خرگوش خوش خنده باعث تغییراتی در برادر کوچک‌ترش بشه!

اما اگه انقدر زود تونسته بود اون روی تهیونگ سرسخت رو بشکنه، پس یعنی اون‌ها واقعا برای هم ساخته شدن.
مثل تمام فیلم های عاشقانه و تخیلی‌ای که با نامجون دیده بود!

وای!

اون‌ها نیمه‌ی همدیگه هستن. یه نیمه‌ی واقعی فقط می‌تونه روی نیمه‌اش تاثیر بذاره و عوضش کنه..!

"جملات فیلم‌ها توی ذهنش مدام تکرار می‌شد."

ولی چقدر خوب بود که اون‌ها واقعاً شخصیت‌های اون فیلم نبودن، چون اگر یکی از نیمه‌ها به خواسته‌ی خودش، برخلاف اون یکی ازش جدا می‌شد، آسیب می‌دید، ضربه می‌خورد و در آخر، ممکن بود به خاطر درد دوری از نیمه‌اش، بمیره.

چقدر نویسنده‌ی اون فیلم رو لعنت کرده بود!
یادش می‌اومد که حتی نامجون اون شب دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا از سیل اشک‌ها و هق‌هق‌هاش کم کنه و گفت:

[-هعییی!! عزیزم این فقط یه فیلمه! به این فکر کن که بازیگره الان راحت رفته خوابیده!]

جدا از دلداری دست و پا شکسته عشقش، اون دلش پر بود. وقتی همه چیز داستان خوب می‌شد، چرا باید نیمه‌ی ضعیف تر که به خاطر لجبازیش از عشقش دور مونده بود، شبی که آخرین راه برای زنده موندنش یعنی عشقبازی رو برای اولین بار با نیمه‌ی حقیقیش انجام داده بود بمیره؟؟

خب واد...

هیچ وقت نتونست اون داستان مزخرف رو از ذهنش بیرون کنه.

جمله‌ی آخری که توی فیلم گفته شد:

[و شان اگر می‌دونست اون شب آخرین شبیه که کنار نیمه اش می‌خوابه، درست وقتی که هر دو به آرامش وصف نشدنی‌ای رسیده بودند، هرگز آن قول را از نیکسون نمی‌گرفت...]

[قولی که دیگر هرگز نمی‌توانستند به آن عمل کنند..]

[قولی که قرار بود برای نیکسون تبدیل به آخرین حرف عشقش براش بشه..]

[قولی که همیشه دوتا زوج عاشق به هم می‌دادند..]

["قول بده هر شب اینطوری بغلم کنی..."]

'⋆『Black Diamond』Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora