𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 13

105 15 4
                                    

برای بار دوم پاش روی لباس کف اتاق تهیونگ رفت.
خم شد و اون رو بعد از تکوندن روی تخت مرتب گذاشت.

- لباس‌ها... مزخرف‌ترین چیزی که توی دنیا وجود داره!

جونگ‌کوک آروم خندید و به تهیونگ که داشت با حالتی کلافه لباس‌های توی کمدش رو به هم می‌ریخت نگاه کرد:

- چرا انقدر ازشون متنفری؟ اونا خیلی خوشگلن!

تهیونگ بعد از در آوردن پیراهن سفیدش از توی کمد، به سمت جونگ‌کوک برگشت و اون رو دستش داد:

- چون وقت آدمو می‌گیرن.

جونگ‌کوک با تعجب لباس رو از دست تهیونگ گرفت و نگاهش کرد. از نظر اون، لباس انتخاب کردن، یا خریدن لباس‌های زیبا و پر زرق و برق توی فروشگاه‌ها، بهترین قسمت از زندگیش می‌تونست باشه.
یه سرگرمی عالی که تهش به زیبایی ختم می‌شه.
اصلاً شاید تهیونگ توی انتخاب رنگ‌ها با هم مشکل داشت که انقدر این کار براش سخت شده بود؟

شونه‌ای بالا انداخت و به تهیونگ که لبه‌ی تختش می‌نشست نگاه کرد:

- چرا لباستو دادی دستم..؟!

تهیونگ سرش رو کج کرد و تک‌خندی زد.

خرگوش خنگ..

چقدر بامزه می‌شد وقتی گیج می‌زد. آروم گفت:

- خودت چی فکر می‌کنی؟

جونگ‌کوک هنوز هم همونطور نگاهش می‌کرد که باعث شد تهیونگ نوچی بکنه و به سمتش خیز برداره:

- خودت یه کاری می‌کنی انقدر زود بهت نزدیک شم.

و بعد از اینکه جلوی جونگ‌کوک ایستاد، دستش رو بالا برد و شروع به باز کردن دکمه‌های اون شد که جونگ‌کوک سریع عقب کشید و دستش رو جلوی بدن خودش نگه داشت:

- نـــه! مـ‌من..خودم می‌تونم.. انجامش بدم!

تهیونگ حرفی نزد و منتظر بهش نگاه کرد که جونگ‌کوک معذب، دستشی رو که عرق کرده بود به شلوارش کشید:

- اینطوری نگاهم نکن، نمی‌تونم لباسمو عوض کنم...

- اینو وقتی که می‌خواستی بگی عاشقمی باید بهش فکر می‌کردی!

تهیونگ با بدجنسی گفت و یک لحظه هم چشمش رو از موجود کیوت روبه‌روش برنداشت. جونگ‌کوک لبش رو از خجالت گاز گرفت و چشم‌هاش رو بهم فشار داد.

چرا دو دقیقه برنمی‌گشت اون طرف؟!

اصلاً چرا اتاقش جایی برای اینکار نداشت..؟؟

البته...

خب آدم توی اتاق خودش تنهاست و نیازی به جایی برای عوض کردن لباس نداره.

نمی‌شد بره بیرون و توی یه اتاق دیگه لباسش رو عوض کنه؟؟

با تردید دستش رو بالا آورد و به سمت در گرفت:

'⋆『Black Diamond』Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora