همونطور که سرش کمی بهجلو خم شده بود، نگاهی به اتاق انداخت تا پیداش کنه، اما باز هم موفق نشد. تصمیم گرفت بیخیال همه چیز بشه و کامل وارد اتاق شد و در رو خیلی آروم پشت سرش بست.
به در تکیه داد و اتاق رو زیر نظر گرفت.
اتاق تهیونگ برخلاف اتاق خودش پر از رنگهای تیره بود.تخت دو نفرهی طوسیرنگ که با بالشهای مشکی که به دیوار سمت راست اتاق تاریکش چسبیده بود، و کمد بزرگ لباسی که جلوی چشمهاش جایی نزدیک در حموم که روی دیوار سمت چپ اتاق بود، خودنمایی میکرد.
پنجرهی قدیای که گرچه بزرگ و زیبا به نظر میاومد، اما پردههای تیرهرنگ اجازهی ورود نورش رو گرفته بودند و کنار تخت قرار داشت، البته شاید پنجره نبود.
یک بالکن بزرگ؟
با فکرش قدمی به سمتش برداشت و هنگامی که داشت نزدیکش میشد، پاش روی چیز نرمی رفت و باعث شد سریع بهعقب برگرده. پایین پاش رو نگاه کرد و آروم گفت:
- شلوار؟ آخه اینجا چیکار میکنه؟
دو زانو روی زمین نشست و درحالی که هُل شده بود سعی کرد خاکی که به خاطر گذاشتن کفشش روش به وجود اومده بود رو از بین ببره.
همونطور که سعی میکرد سریع کارش رو انجام بده، صدای بمی پشت سرش پیچید:
- اول که بیاجازه اومدی تو اتاقم، حالا هم که داری خرابکاریای که کردی رو اینجوری از بین میبری...!
با ترس سر جاش برگشت و به تهیونگی که فقط یک حوله دور کمرش داشت نگاه کرد، اما با دیدن بدن تهیونگ سریع نگاهش رو ازش گرفت و سرش رو پایین انداخت:
- اوه تهیونگهیونگ هیونگی! معذرت میخوام که بیاجازه اومدم، من فقط اومدم صدات کنم که بیای شام بخوریم.
و بعد شلواری که حالا هیچ اثری از خاک روش نمونده بود رو تند تند تا کرد و لبهی تخت گذاشت و از کنار تهیونگ در حالی که سرش رو به نشونه ی معذرت خواهی خم میکرد، رد شد و به سمت در رفت، ولی تهیونگ از بازوش گرفت و اون رو سر جاش برگردوند.
نفسش رو حبس کرد و به پایین خیره شد.
یعنی این همون تهیونگی بود که همه میگفتن؟
چرا انقدر استرس گرفته بود؟
اون که بهش چیزی نگفته بود..
و حتی اگر هم قرار بود تحقیرش کنه، از فردا که قرار بود باهاش کار کنه کمکم همه چیز درست میشد.
پس جای نگرانی نبود!
نفسش رو بیرون داد و حین اینکه سرش پایین بود منتظر حرف تهیونگ شد. تهیونگ هم متقابلاً سرش رو به نشونهی تفکر چرخوند و چشمهاش رو ریز کرد:
أنت تقرأ
'⋆『Black Diamond』
أدب الهواةبا اومدن رئیس شرکت، همه توجهشون به اون سمت جلب شد. رئیس کیم و پارنتری که امشب انتخاب کرده بود با لباسهای ست و دستهای درهم قفل شده به همه خوش آمد گفتن و در آخر، سر یک میز ایستادن. '⋆ - ددیت میدونه اینجایی و بیش از حد خودت خوردی؟ جونگکوک با لفظ...