17. نوامبر. 2018
صبح با صدای ساعتش از خواب بلند شد. از پنجره نگاهی به بیرون انداخت، بارون تقریبا قطع شده بود. ولی هوا گرفته بود.
داخل حمومش رفت و بعد از یک دوش ده دقیقهای، کت و شلوار سرمهای رنگش رو انتخاب کرد و بعد از پوشیدنشون، به موهاش که تقریبا خشک شده بود حالت داد.
مثل همیشه عطر مورد علاقهش رو زد و بعد از نگاه گذرایی به تیپش، ساعتش رو دور مچش بست و به طبقهی پایین رفت.
صندلیش رو بیرون کشید و روبهروی برادرش نشست. برای خودش چای ریخت و به خوردن چند تا بیسکوویت همراهش اکتفا کرد.
مثل همیشه جین شروع به تعریف کرد:
- واایی! چقدر خوش تیپ شدی جناب کیم!
و بعد این خندههاش بود که لبخندی روی لبهای تهیونگ نشوند و باعث شد براش ابرویی از روی شیطنت بالا بندازه.
جین همونطور که کمی از شیرش رو میخورد ادامه داد:
- ولی هرکاری هم که بکنی، به پای من نمیرسی، چون من از تمام آدمای اطرافت خوشتیپترم. میدونستی دیگه نه؟
تهیونگ از اعتماد به نفس برادرش سرش رو به نشونهی "باشه" کج کرد و از پشت میز بلند شد و بعد از خداحافظی، از عمارت خانوادگیشون خارج شد.
توی ماشین که نشست، مثل همیشه به بیرون خیره شد و اهمیتی به راننده نداد.
باید هر طوری که شده اون شرکت رو سرپا میکرد. اون تنها یادگار پدر و مادرشون بود که ازشون داشتن. شرکتی که پدر و مادرشون دوتایی با هم تاسیس کرده بودن و حالا، به خاطر تنبلی چند نفر از کارمندهاش، بعد چند سال داشت از رده خارج میشد.
و حالا که نزدیک دو ماه به زمستون مونده بود، چرا باید فرصت جشنوارهی کریسمس رو از دست میداد؟
......
وقتی وارد شرکت شد، یک راست به سمت دفترش حرکت کرد. همه کارمندها از دیدنش خوشحال بودن. انگار چند ماه گذشته خیلی بهشون خوش نگذشته بود. ولی تهیونگ هم کسی نبود که بهشون آسون بگیره، پس کارمندها حتما از یک چیز دیگهای دلخور شده بودن که از ورودش انقدر خوشحال بودن.تمام راه، منشیش دنبالش همراهش قدم بر میداشت و تمام گزارشات رو مو به مو براش میگفت:
- سلام قربان خوش اومدین!
- قربان آقای ووک رو که جایگزین کرده بودین امروز اخراج کردیم و فرم خسارت رو بهش دادیم.
- قربان همونطور که دیروز خواسته بودین، امروز با شرکت N.J جلسه دارین.
- و اینکه قربان لیست رنگهای جدید پارچههای جشنواره روی میزتون آماده هستن.
YOU ARE READING
'⋆『Black Diamond』
Fanfictionبا اومدن رئیس شرکت، همه توجهشون به اون سمت جلب شد. رئیس کیم و پارنتری که امشب انتخاب کرده بود با لباسهای ست و دستهای درهم قفل شده به همه خوش آمد گفتن و در آخر، سر یک میز ایستادن. '⋆ - ددیت میدونه اینجایی و بیش از حد خودت خوردی؟ جونگکوک با لفظ...