𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 14

190 11 0
                                    

17 نوامبر 2018

برگه‌های توی بغلش رو بالاتر انداخت و بی‌حوصله، به دنبال منشی غرغرو به راه افتاد.
از صبح که اومده بود به محل کار جدیدش، سویا دست به سرش کرده بود و اون رو همراه با کاغذهایی که برای تکمیل مشخصاتش آورده بود، توی کل شرکت می‌کشوند و اجازه‌ی حرف زدن بهش نمی‌داد.

داشت سعی می کرد خوش اخلاق باشه، یکم زود حرص می‌خورد؛ اما نمی‌خواست روز اولش به چشم همه یک آدم بداخلاق به نظر بیاد، پس بدون زدن حرفی، دنبال سویا راه می‌رفت و منتظر شد تا کارش تموم شه و بهش بگه که کجا میز کارشه.

- اوه جونگ‌کوک‌شی این‌ها رو می‌گیری..!

البته که صبری برای گرفتن پاسخ به سوالش نکرد و دسته‌ی سنگین برگه‌ها رو روی دست‌های جونگ‌کوک انداخت‌.

+ بـ..با..شه

جونگ‌کوک خودش رو کج کرد تا برگه‌ها هز روی دست‌هاش پایین نریزن، اما موفق نشد و برگه‌ها از روی هم سر خوردن و کف زمین پخش شدن.

هل شد و سریع از سویا معذرت خواهی کرد و روی زمین نشست تا مشغول جمع کردن برگه‌ها بشه.
عرق سردی روی پیشونیش از استرس خرابکاری و البته، تنها کاری که سویا ازش خواسته بود و اون نتونسته بود درست انجامش بده، نشست.
تند تند برگه‌ها رو روی هم می چید که با دیدن دو کفش سیاه واکس خورده، متوجه شد کسی بالای سرش ایستاده.

سرش رو با تعجب و خجالت بلند کرد و بالأخره تونست تهیونگ رو ببینه. خوشحال شد و لبخند زد، از جاش بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد:

- بـ‌ببخشید‌... الان جمعشون می‌کنم..!

و بعد دوباره روی زمین نشست و شروع به جمع کردنشون کرد. تهیونگ بدون توجه بهش، با لحن خشکی به سویا تذکر داد:

- فکر نمی‌کنم که یه طراح مسئول جمع کردن برگه‌هات باشه.

سویا خنده‌ی مصنوعی‌ای کرد:

- بله! معذرت می‌خوام قربان.

و بعد سریع  به جونگ‌کوک ملحق شد و برگه‌ها رو از دستش کشید و خودش جمعشون کرد. جونگ‌کوک از جاش بلند شد و کمی شلوارش رو تکوند:

- ممنونم...

- سویا بهتون می‌گه که کجا باید کارتون رو شروع کنین.

جونگ کوک جا خورد و به تهیونگی که بدون کوچک‌ترین توجهی به سمت دیگه‌ای می‌رفت، نگاه کرد.

چرا اینجوری شده بود..؟!

این همه احترام؟

'⋆『Black Diamond』Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon