توجه : این پارت مجموعه نامه هایی از زین و هریه. اگه به نامه ها علاقه ای ندارید، می تونید از این پارت بگذرید.***********************
من باور دارم که میشه عشق رو، روی کاغذ به تصویر کشید.
اگه نمی تونم دستات رو نوازش کنم،
کلمه هات رو نوازش می کنم و بهت قول میدم که با نوازش هر کلمه،
بمیرم و دوباره زنده بشم.انگلستان_سال 2021 میلادی
°نامه ی اول_ هری استایلز به زین مالیک :
عزیز تر از جان شیرینم.
هزاران بار نشستم و با خودم فکر کردم،
که آیا واقعا این دوری ارزشش رو داشته؟!ارزش اینکه از ثانیه هایی که کنار تو بودم بگذرم و پناه بیارم به جایی که مایل ها با تو فاصله داره.
زین من همیشه از فاصله ها ترسیدم.
از اینکه یه روز صبح از خواب بیدار بشم و به جای اینکه تو رو روی تخت، تو آغوشم ببینم، به بالشت دست نخورده نگاه کنم و ملافه ای که از حضورت خالیه.من همیشه از روز هایی که زودتر از من از خواب بیدار شدی، ترسیدم.
از اینکه بدون تو صبحانه بخورم، بدون تو لباس انتخاب کنم، بدون تو برنامه های صبحم رو بنویسم.زین، این روزا بیشتر از همیشه از خودم می پرسم، چی شد که اینجوری شد؟!
چی شد که برای من و تو، برای منی که لیمو شیرین تو بودم و تویی که دنیای من بودی، نزدیکی شد زهر و دوری پادزهر؟!
وقتی تلفنی باهات حرف می زنم، انگار گفتن تموم این حرف ها خیلی سخت میشه و من هری ای میشم که می خنده و برات از زیبایی های خاور میانه میگه، بدون اینکه ثانیه ای از ترس هاش برات قصه ببافه!
نوشتن و دیدن کلمات باعث میشه، تموم حس هام زنده بشن و از ترس هام برات بگم، شاید که بفهمی چقدر درمونده و بیچاره ام.
شب ها موقع خوابیدن، تو این غربت عجیب و غریب، چشم هام رو می بندم و تو تنهایی و تاریکی به لمس دستات فکر می کنم.
دست هایی که هر شب قبل خواب، رو گونه هام کشیده میشد و من رو از خودم رها می کنند.
چقدر دلم می خواست می تونستم برات از روز هایی که اینجا میگذرونم بگم، اما اونقدر حرف دارم، اونقدر واژه ها تو گلوم شکسته شدند که دیگه جایی برای امور روزمره نذاشتند.
برام بنویس و آرومم کن.
چشم به راه کلمه هاتم...
تلفن هات رو می بوسم، اما نامه هات رو روی قلبم میذارم و ازشون برای سر پا شدن کمک می گیرم._دوستدارِ تو پسری که دلتنگت بود.
°نامه ی دوم _ زین مالیک به هری استایلز :
YOU ARE READING
Spring dreamer. |zarry|
Fanfictionاینا رو برای تو می نویسم. چون این قصه، قصه ی من و توئه... قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...