زندگی،صبر زیادی میخواد
اما اگه نگاهت به آسمون باشه
ستاره ها میتونند مسیر و بهت نشون بدن...دبی _سال 2021 میلادی
سفر کردن میتونه از بهترین تجربه های آدمی زاد باشه . وقتی که پا به یه محیط جدید میذاری،آدم های متفاوت رو میبینی،غذاهای عجیب و امتحان میکنی،آب و هوایی رو لمس میکنی که تا به حال برات غریب و ناآشنا بوده.
فرهنگ های متفاوت رو کند و کاو میکنی ،سوالهای جدید و نو به ذهنت هجوم میآرن ،یاد میگیری با شرایط جدید خودت رو وقف بدی .سفر کردن میتونه دریچه های جدیدی رو به روت باز کنه.
میتونه بهت یاد بده که قرار نیست هر روز که از خواب بیدار میشی و لب پنجره میایستی،آسمون ابری و تاریک و دلگیر باشه .یه جاهایی وجود داره که هر باری که لب پنجره اش بری،خورشید،گرم و سوزان می تابه و چشم های آدمهاش برق میزنه .
یه جاهایی وجود داره که شاید پر از اتوبوس های قرمز نباشه،اما کویر های دلچسبی داره که ستاره هاش همیشه نوید زندگی کردن هستند .
زین از وقتی که به این سرِ دنیا اومده بود،این چیز ها رو فهمیده بود .
زین فهمیده بود که سفر واقعی از درون آدمها شروع میشه.از زمانی که تصمیم میگیری به کاوش درون خودت بپردازی و به این درک برسی ،که تو کی هستی و از زندگی چی میخوای !
برای چی پا به این دنیا گذاشتی و چه نوع از زندگی میتونه تو رو خوشحال کنه .
این سفری بود که زین عمیقاً بهش باور داشت .سفری که از سال ها قبل شروع کرده بود و با دیدن هری،به اکثر سوال های درون ذهنش جواب داده بود .
درست همون موقع هایی که تو دفترش تو انتشارات می ایستاد،هری در و باز می کرد و با وارد شدنش موجی از رنگ های صورتی کل اتاق رو در بر میگرفت .
مثل همون وقت هایی که لیمو شیرین ،صداش میزد ،و لبخند هری درون دلش غوغا میکرد .
درسته که چیزهای زیادی برای زندگی کردن وجود داشت،اما زین فقط به اون صحنه ای نیاز داشت که هری رو تو آغوشش میکشید و تا بامداد براش قصه میگفت.
همون صحنه ای که دستش رو زیر چونش میزد و به شیرینی درست کردن هری خیره میشد .
این تصورات و خیالها ،این سفر درونی به خاطره ها ، چیزی بود که زین رو به اینجا کشونده بود .
به این سرزمین ناشناخته و دور ،با کویر های پر از ستاره و قصه هایی به سان هزار و یک شب .
چند روزی که اینجا بود،باعث شده بود که به این هتل و اتاقش عادت کنه .
آدم سخت گیری نبود، با اینکه همیشه تو رفاه زندگی کرده بود ،اما درد و زخم و بیچارگی رو به خوبی میشناخت .
YOU ARE READING
Spring dreamer. |zarry|
Fanfictionاینا رو برای تو می نویسم. چون این قصه، قصه ی من و توئه... قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...