بهآرِ شرم ها

129 38 15
                                    

مهم نیست چی پیش میاد،
فرداها برای ماست،
عشق برای ماست،
هر لحظه از بودن و تپش های شیدایی برای ماست.

دبی_سال 2021 میلادی

یکی از طبیعی ترین حس هایی که آدم ها می تونن تجربه کنند، حس معذب بودن و شرم داشتنه.

اون هم در مقابل آدم هایی که شاید تا مدت ها قبل، راحت ترین آدمی بوده که می تونستند باهاش حرف بزنند.

معمولا این اتفاق، بعد از یه دوری طولانی، یه دعوای کش دار و خاطرات ناخوشایند رخ میده.

در جایی که تو می خوای صحبت کنی، می خوای لمس کنی و ببوسی، اما انگار چیزی مثل دیوار مانع بروز احساسات تو میشه.

در بیش تر مواقع، آزار دهنده است و عمیقا آرزو می کنی که چنین حسی رو تجربه نکنی، اما کاری که در نهایت باید انجام بدی، صبر کردنه.

صبر کردن شاید از سخت ترین کار های دنیا باشه.
یه مقاومت خیلی زیادی لازم داره، یه نیرویی که تو رو قوی نگه داره و میون صبر کردن طاقتت تموم نشه.

آدم های صبور، یه موهبت با ارزش دارند.
هم در زندگی و کار و هم در عشق.
موهبتی که بهشون انگیزه و توان رویارویی با سختی ها و مشکلات هم میده.

زین ذاتا آدم صبوری نبود. اما این رو خیلی خوب می دونست که اگه مستقیم بره و هری رو تو آغوشش بکشه، اون پسر وحشت زده میشه!

نیاز داشت که آروم آروم، با قدم هایی خیلی کوچیک اما مطمئن، خودش رو به هری نزدیک کنه.

با هر قدم کوچیک، یک بخش از اون دیوار سرد بینشون فرو می ریخت و اون ها می تونستن دوباره هم دیگر رو سفت در آغوش بکشند.

زین روی تخت هتل دراز کشیده بود و به همه ی این چیز ها فکر می کرد.
ذهنش پر از افکار گوناگون بود و قلبش پر از دلتنگی برای پسری که اتاقش چند قدم اون ور تر بود.

خستگی سفر از تنش بیرون رفته بود و بعد از سه ساعت خوابیدن احساس بهتری داشت.

ساعت روی دیوار نه شب رو نشون می داد.
لویی تماس گرفته بود و تموم اتفاقاتی که تو بدو ورود براش رخ داده بود رو با جزئیات برای پسر تعریف کرده بود.

حرف زدن با لویی، مغزش رو سبک تر کرده بود و افکار اضافی رو از ذهنش بیرون ریخته بود.

هوای دبی به شدت گرم بود و زین اصلا دوست نداشت که تو خیابون ها راه بره.
برای کسی مثل اون که تو لندن بارونی بزرگ شده بود، این آب و هوا ناخوشایند جلوه می کرد.

دوش کوتاهی گرفت و لباس هاش رو عوض کرد.
تی شرت و شلوار جین مناسب ترین انتخاب برای شبْ گردی بود.

با صدای در، شونه رو روی میز گذاشت و در و برای لیام باز کرد.
از دیدن هری که پشت لیام ایستاده بود، قلبش کمی تند تر شروع به تپیدن کرد.

Spring dreamer. |zarry|Where stories live. Discover now