آبنبات رو توی دهن جا به جا کرد و مک کوتاهی بهش زد
شلواره جذبش پاهاشو به خوبی به نمایش گذاشته بودن و با هر قدمی که بر میداشت تیشرت کوتاهش پوست سفیدش رو نشون میداد
پشت در ایستاد و چند تقه به در زد
با نمایان شدن چهره یونگی لبخند زد و بغلش کرد
یونگی از حرکت جیمین تعجب کرد اما خیلی زود به خودش اومد و دستاشو دور کمر پسر کوچکتر حلقه کرد
• مرسی که اومدی
● قرار نبود توی پوسان بمونم... فقط برای دیدن مادرم رفتم
از یونگی جدا شد
• نمیزاری بیام تو؟
● بفرمایید جناب پارک
• معمولا دوست ها دوستشون رو با فامیلی صدا نمی کنن... من و توام دوستیم مگه نه؟
یونگی لبخندی زد
● بله جیمی
جیمین روی مبل نشست و پاهاشو از دسته مبل اویزون کرد
حالا لباسش کاملا بالا رفته بود و بدنه سفیدش توی دید یونگی بود
• یونگی
یونگی نگاه رو از بدن پسر کوچکتر گرفت
● ب... بله
• روی کمرم یه تتو می زنی؟
یونگی سرشو تکون داد
● باشه اما الان یه مشتری دارم
• یعنی اون مشتری مهم تره؟
● نه اینطوری باعث میشن که حواسم از تو پرت بشه... می خوام بره که کاملا روی تو تمرکز کنم
جیمین لبخندی زد و ابنباتش رو روی میز گذاشت
با صدای در یونگی در رو باز کرد
صدای پسره دیگه ای فضای خونه رو پر کرد و جیمین خیلی واضح می تونست صداشون رو بشنوه...
° سلام
● سلام هوپی... بیا بریم تو اتاق
لحن یونگی بیش از حد صمیمی بود و باعث شد جیمین اخم کنه
از جاش بلند شد و به سمت اتاق یونگی رفت و بعد از در اوردن کفش هاش روی تخت دراز کشید
می تونست بوی تن یونگی رو حس کنه
سرش رو بیشتر به بالشت نزدیک کرد و اونو در اغوشش فشرد
کاش می تونست یونگی رو هم همینطوری بغل کنه
اما از نظر اون فقط یه دوست بودن
کاش یونگی اینطوری فکر نمی کرد و به جیمین نزدیک میشد
نفس عمیقی کشید و چشم هاشو بستکار یونگی تموم شده بود و حالا یه تتو خوشگل رو بازوی هوسوک بود
هوسوک بعد تشکرش خونه یونگی رو ترک کرد
یونگی به حال رفت عجیب بود که توی این مدت جیمین وارد اتاق کارش نشده بود
تمام اتاق رو از نظر گذروند اما جیمین نبود!
به اتاقش رفت و متوجه شد که جیمین خوابیده....
کنار جیمین رو تخت نشست
تیشرتش بالا رفته بود
یونگی بدنه جیمین رو از نظر گذروند و با گذاشتن بوسه کوتاهی رو موهای پسر کوچکترش اتاق رو ترک کرد
به بالکن رفت و سیگاری رو بین لب هاش قرار داد
• یونگی
ترسیده به سمت عقب برگشت
جیمین در حالی که لباسش رو مرتب می کرد شروع کرد حرف زدن
• از سیگار خوشم نمیاد... میشه بزاریش اونطرف؟
● ا...اره
• مرسی
از بالکن بیرون اومد و به اشپزخونه رفت بطری اب رو توی دستاش گرفت و سر کشید
یونگی با تعجب بهش خیره بود چطور می تونست انقدر بیخیال باشه؟
• یونگیااا من یه تتو خوشگل روی کمرم می خوام
● دیگه؟
• همین...
لبخند کوتاهی زد
پس بیا تو اتاق کارم
جیمین و یونگی به اتاق کارش رفتن
یونگی وسایلش رو مرتب کرد
● جیمی
• جانم
از جوابی که شنیده بود تعجب کرد و به جیمین نگاه کرد
• چیشد؟
● هیچی...
سرش رو پایین انداخت و وسایل رو جا به جا کرد
• چی می خواستی بگی؟
● بگو چه طرحی می خوای
• گوشیش رو از جیبش در اورد و به یونگی نزدیک شد
جوری که نفس هاش به گردنه یونگی می خورد
• اینو
یونگی گوشیو ازش گرفت
● باشه پس تیشرتت رو دربیار چون این خیلی کار داره
جیمین لباسش رو در اورد و روی صندلی نشست
● جیمی... این تتو تا روی پات میاد مطمعنی که می خوای واست بزنم؟
• مطمعن نیستم
● اگه می خوای روی کمرت باشه من یه طرح قشنگتر دارم بهت نشون می دم اگه بخوای اونو می زنم
جیمین سرشو تکون داد
• لازم نیست نشون بدی همونو واسم بزن
● اما باید ببینیش...
• بهت اعتماد دارم... چطوری دراز بکشم
یونگی بهش نزدیک شد و بعد از گرفتن کمر جیمین اونو اونطوری که می خواست خوابوند
● تکون نخور... می خوام یه تتو خوب در بیارم
حرکات دست های یونگی روی کمرش بهش حس خوبی میداد
چشم هاشو بست و به خواب رفت
عادت جیمین بود دیدن خواب یونگی توی رویاهاش
و صدا کردن اسمش وقتی داره ازش دور میشه
کابوس زیبایی بود
دیدن کسی که دوسش داره حتا اگر هم ازش دور باشه
کابوسش رو دوست داشت
زمزمه خواستن یونگی رو به زبون میاورد
یونگی می شنید
سخت بود... دوستش داشت اما نمی تونست بهش نزدیک بشه چون فقط دوستش بود... همین
چند ساعتی گذشته بود
یونگی بی وقفه روی بدن جیمین کار می کرد
کارش رو تموم کرده بود می خواست از اتاق بیرون بره که...
• یونگی...
● هوم
• میشه کمک کنی بشینم بدنم خشک شده
● حتما
بهش نزدیک شد و با گرفتن کمرش بهش کمک کرد بشینه
وقتی سرش رو بلند کرد صورت هاشون توی فاصله خیلی کمی از هم قرار گرفتن
● من...
می خواست ازش فاصله بگیره که جیمین لب هاشو روی لب های یونگی گذاشت
دستش رو پشت گردنش برد و موهاشو بین انگشت هاش گرفت
خیلی وقت بود که می خواست این کارو انجام بده
یونگی ازش جدا نشد اما باهاش همکاری هم نکرد
با مک کوتاهیی که به لب هاش زد ازش جدا شد
و با دستش موهای یونگی رو به سمت عقب برد
سرش رو به سمت گردن یونگی برد و کنار گوشش زمزمه کرد
• دوست دارم... واقعا دوستت دارم... توام دوستم داشته باش
بوسه ارومی روی لاله ی گوش یونگی گذاشت و ازش فاصله گرفت
• می تونی دوسم داشته باشی؟
یونگی چونه جیمین رو گرفت و بار دیگه مشغول بوسیدن هم شدن
هر لحظه بوسشون عمیق تر میشد
با کم اوردن نفس از هم جدا شدن
● دوست دارم
جیمین گاز ارومی از لب های یونگی گرفت
• باهام می مونی؟ تا اخرش؟
یونگی بیشتر به جیمین نزدیک شد
● هوم... تا اخرش