برای چند روز متوالی تمرین کرده بود تا برای امروز بتونه مسابقه رو برنده بشه؛ به خاطر تمرینهاش نتونسته بود خانواده سهنفره عزیزش رو ببینه، این اذیتش میکرد اما فکره اینکه قراره بین جمعیت ببینتشون ذوقزدش میکرد؛ ولی حالت جدیش رو حفظ کرد و بعد پوشیدن دستکشهاش به سمته رینگ رفت.
آدم هایی که اسمشو صدا میزدن زیاد بودند اما جانکوک به هیچکدومشون توجه نمیکرد فقط دنبال فرشتههاش میگشت.
بالاخره قبل رسیدنش به رینگتونست جیمین رو ببینه که از گردن تهیونگآویزون شده و توی برگه بزرگی اسمشو نوشته.. با لبخند بهشون نگاه کرد به اینکه چطور خوشحال و پرانرژی تشویقش میکنن و با حرکت سریعی از بین بند ها رد شد.
رو به روی حریفش قرار گرفت.
از اون که فکرشو میکرد ضعیفتر به نظر میومد ولی میدونست که نباید دسته گمبگیرتش..
_____________
_____________
درحالی که خونِ روی بینیشو پاک میکرد داور دستشو بالا برد، صدای داد و فریاد خوشحال طرفدارهاش بالا رفته بود و این برای جانکوک همه چیز بود..بعده ترک کردن رینگ به سمت اتاق کوچیکش رفت تا لباس هاشو عوض کنه و پیشه پسرهاش بره..
_____________
_____________
کلید رو بین انگشت هاش فشرد و گوشش رو به در چسبوند تا بفهمه اون دو تا چیکار میکنن.
-هی تهیونگی دیدی که جانکوک چطور برنده شد؟
+ اره خیلی بد حریفشو زد درواقع اگه یکم دیگه ادامه میداد طرف میمرد.
و بعد صدای خنده هاشون انقدری بالا رفت که باعث شد جانکوک هم لبخنده عمیقی زد.
درحالی که درو باز میکرد کیفش رو روی شونش جا به جا کرد..
×من اومدم!
صدای دَویدَنِ هر دوشون از اتاق اومد و در عرض چند ثانیه رو به روی جانکوک قرار گرفتن.
جانکوک محکم بغلشون کرد.
× دلم براتون تنگ شده بود..
با لبخندی که نمی تونست ذرهای ازش رو کم کنه پیشونی هردوشون رو بوسید.
جیمین و تهیونگ هم برای جبران پیشونیِ جانکوک رو بوسیدن که دوباره باعث بالا رفتن خندههاشون توی خونه شد.
________________
________________
لیوان هارو توی بغلش گرفت و سمته جونکوک و تهیونگی که روی میز نشسته بودن رفت.
-خب این برای شما یک لیوان شیرموز، و این هم برای شما یک لیوان شیرتوتفرنگی!
×خودت چی؟!
جانکوک پرسید و تهیونگ هم با چهره سوالی به جیمیننگاه کرد تا جواب درستی به خودش و جانکوک بده.
-من شیرکاکائو دارم شما این چرت و پرت هارو بخورید.
خندید و سمته یخچال رفت و پارچ شیرکاکائو رو برداشت و درحالی که اروم اروم ازش می خورد کنار جونکوک و تهیونگ نشست.× تو یه پارچ شیرکاکائو داری ولی ما دو تا یه لیوان کوچیک این اصلا درست نیست!
جانکوک سعی کرد موقع گفتن حرفش خندشو مخفی کنه ولی خیلی موفق نبود و همین باعث شد تا جیمین بخنده و تمامه شیره توی دهنشو سمته تهیونگ و جانکوک پرت کنه، درحالی که پارچ شیرکاکائو رو روی میز میزاشت اروم شروع کردن حرف زدن..
- ببینید می تونیم با صحبت حلش کنیم نه؟
و بعد خیلی سریع فرار کرد.
+ جیمیناا بهت قول نمیدم که زنده بمونی.
تهیونگگفت و خیلی سریع دنبالش دوید، و جونکوک برای تبعیت از تهیونگ دنبال جیمین راه افتاد.
برای مدت طولانی دائم میدوئیدن ولی بالاخره جیمین گیر افتاد و مدتی بعد صدای خنده های از روی ترسه جیمین کله خونه رو پر کرد.
جیمین روی زمین درازکش شده بود و تهیونگو جانکوک قلقلش میدادن و جیمین از روی ترس و شادی قهقه میزد..
.
.
.
هیچکس نمیدونه که اونها چقدر خانوادهی زیبا و خوشبختی هستن.