YOONGI

45 3 4
                                    

جمله های مختصری که مینویسم نمی‌توانند مرا توصیف کنند، حتی دیگر مثل گذشته کتاب های قدیمی، گل های بنفش، نم نم بارون نمی‌توانند کاری کنند با تمام وجودم لبخند بزنم.
هیچ چیز برای نوشتن وجود ندارد، من هاله‌‌ای از تنهایی و غمگینی را اطراف خودم حس می‌کنم.
نگاه خیره‌ام به گذر ابرهایی‌ است که آسمانم را پوشیده از سفیدی کرده‌اند و من دیگر نمی‌توانم کلماتم را طوری بیان کنم که حداقل کمی قلبم را تسکین دهند.
نه من خود را میشناسم، نه هیچکس دیگری مرا میشناسد؛ بله دوباره تنها اینجا نشسته‌ام و نمی‌توانم کاری کنم!
افکارم، احساساتم، انگشت‌هایم دیگر مطعلق به من نیستند.

میزارم دود هایی که هردفعه از دهانم آزاد می‌شوند اطرافم را پر کنند و خالی از درد شوم، خالی از تنهایی و دلشکستگی؛ اما با تمام این‌ها من چیزی جز..
من هیچ چیز ندارم.
دیگر نوشتن هم نمی‌تواند باعث آرامشم شود.

bangtan/oneshatsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang