YOONMIN

337 35 10
                                    

تونستم تنهایی رو لمس کنم وقتی اطرافم خلوت شد،
وقتی نتونستم دیگه از کسایی که توی زندگیم بودن عشق کافی رو بگیرم..
وقتی یکی اونارو ازم دزدید همه چی تغییر کرد..

و من هنوزم لمس می کنم تنهایی و دردی که توی قلبم ریشه کرده و ارزو می کنم اونارو از دست ندم!
هنوزم می ترسم که از دست بدم.
هنوزم از تنهایی می ترسم اما بهش عادت کردم.

نه از مرگ می ترسم نه از چیز دیگه ای فقط از دوست نداشته شدن می ترسم و همین برای منی که این حس رو تجربه کردم دردناکه..

دردناک بود و هست اما حالا با وجود تو من می تونم برای چند دقیقه برای دوستت دارمی که می گی ذوق کنم و سعی در حفظت داشته باشم.
اما حس می کنم توام می خوای بری؟!

وقتی که یکی از دوستانمون گفت انسان ها شبیه به هم هستن رو به یاد میارم
من باهاش مخالفت کردم چون ادم ها شبیه هم نیستن
اونا با هم فرق دارن اما یک نقطه مشترک بین تمام موجودات هست همشون یروزی میرن و تو نمی تونی کاری کنی پس غمگین به جای خالیشون خیره میشی.

نمی خوام از دستت بدم چون تو برای من خاصی
تو کسی هستی که قلب من رو تسخیر کرده و نمی تونی گل هایی که توی قلبم کاشتی رو همینطور رها کنی!

چون اونا به ترتیب بعد رفتنت پژمرده میشن و در اخر روح من با ضربه کوچکی که از طرف تو رسیده میمیره..
اون موقع دیگه کسی نمی تونه منو ببینه.
اون موقع بال هام رو از دست میدم و زندگی برام بی معنی میشه.
پس کنارم بمون

ولی اگر می خواستی ترکم کنی منو با خبر کن تا به رفتنت عادت کنم.
تا قبل رفتنت برم..
تا قبل شنیدن شکستن قلبم برای بار هزارم زندگیم رو به خدای مرگ بدم...
.
.
.
بعد از مرگم می خوام به عنوان فرشته نگهبانت ازت مراقبت کنم و اون موقع تو نمی تونی هیچوقت ترکم کنی..!

bangtan/oneshatsWhere stories live. Discover now