runaway

2.2K 196 195
                                    

                         گنج قارون:

صدای فاخته همراه با جیرجیرک ها فضای متشنج محیط رو درهم میکوبید ، میتونست ببینه که اون مرتیکه آمریکایی چطوری داره به جئون دستور میده تا بیل رو درست دستش بگیره چون ممکن بود با اون نحوه ی زمین کندنش  به جواهرات مدفون شده آسیب بزنه.
با اینکه همه چیز در همین لحظه در حال وقوع بود اما برای چانیول انگار همه ی اینها در همون دقیق ها فریز شده بود و به سمت جلو نمیرفت.

شایدم همه ی این اتفاقات که به سختی ازش فرار میکرد چیزی به جز  یه کابوس سرسخت بچگانه نبود مثل سقوط هایی که هر شب درون خوابهاش میدید و در انتها خودش رو پایین تخت یخ زده و بدون پتو پیدا میکرد.
وگرنه چطور امکان داشت ثانیه های بعد قبل از اینکه حتی تصمیم بگیره چطور باید برای صاحب خونه توضیح بده تا اعتماد از دست رفته اش رو دوباره برگردونه ، بیون بکهیون رسیده باشه و فاجعه رخ بده؟

  انگار چانیول داخل یه سریال زرد جنایی سیاهی لشکری باشه که هیچکس حتی نیم نگاهی هم بهش نمیندازه و درون دقیقه های قبلی سریال نقش های کمرنگی داشته که از خوش قلبی شخصیت اصلی سواستفاده میکنه و مسبب بدبختی هاش میشه.

بوی رطوبت جنگل ، کاج و نوعی چوب که بکهیون روزی بهش گفته بود عاشقشونه میون گِل و خاک هایی که به تازگی کنده شده بودن گم شده بود.

کرم های خاکی که از اثر تیز بیل فلزی گاها له شده و داغون ؛ نصفه و نیمه سعی میکردن خودشون رو  از میون خاک نجات بدن همون موجوداتی بودن که بیون موقع کاشت گوجه فرنگی هاش صداشون میکرد منجی  و چانیول حتی فکر نکرده بود یه روز قاتل منجی های باغ بکهیون میشه .

این دهکده کوهستانی که پوشیده از درخت های سبز بود ، یک روزهایی برای چانیول حسابی کوچیک به نظر میرسید.
وقتی روی ایون چوبی خونه ی بیون مینشست فقط میتونست به این فکر بکنه که آسمون اینجا براش کوچیکه انقدر که گاهی بهش حس خفگی میده اما مردی که با موهای بلند مشکی و لختش درون این خونه زندگی میکرد حس متفاوتی داشت ، آدم خاصی بود انقدر که چانیول همیشه در خفی اعتراف میکرد که اون واقعا دوست داشتنیه.

اما حالا همه چیز در این دقیقه ها فرق میکرد ، گذشته انگار یک توهم شکننده بود.
حتی بوته های گوجه های گیلاسی و گشنیز له شده بودن و دونه های سرخ گوجه مثل خاطره ای ناچیز و دور به نظر میرسید چون همون لحظه قبل از اینکه چانیول حتی فرصت بکنه پلک هاش روی هم بذاره  و اسم بیون بکهیون رو به زبون بیاره ، قبل از اینکه بتونه دمش رو بازدمی بگیره ، بوی باروت bertta 8000  درون محیط پخش شده بود و گلوله ای دقیقا به هدف برخورد کرد.

شاید اون گلوله به مرکز قلب آیینه ای چانیول خورده بود چون حس میکرد که دنیاش ترک برداشته.

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Where stories live. Discover now