عشق اتفاقی نیست

282 99 279
                                    

کیونگسو داخل بیمارستان بالای سر چانیول نشسته بود و عبور آروم مایع سرم داخل لوله های پلاستیکی رو نگاه میکرد.


یول بیدار بود اما وقتی که کیونگ خودش رو با موبایل سرگرم کرده بود اون هم ترجیح میداد  وقتش رو  با خوردن سوپ گرم و در حال خوندن مجله ی نشنال جئوگرافیک بگذرونه.


زمان زیادی از آخرین باری که مقاله ای منتشر میکرد میگذشت و هیچ وقت فکرش رو نمی کرد یک روز خونی و زخمی داخل کشور خودش بستری بشه.

از همه بدتر این که رییسش هم هیچ علاقه ای بهش نشون نمی داد.


این یکی از بزرگترین بی محلی هایی میبود که چانیول در تمام عمرش باهاش برخورد میکرد. نمیشد گفت که عاشق و شیفته ی بکهیون شده اما به اون پسر برای نقشه اش نیاز داشت .
باید انقدر اعتماد و علاقه اش رو به دست می آورد که اجازه ی ورود به داخل اون خونه رو بدون هیچ اضطرابی پیدا کنه .  در واقع بر حسب تجربه اون همیشه مخ زن خوبی بود.


چانیول تجربه ی یه جهان گرد بزرگ رو داشت و ذائقه های مردم مختلف رو به خوبی میشناخت همیشه پسرهای بد محبوب بودن اما انگار رییس جدیدش انقدر سرش شلوغ کارش بود که فرصتی برای عشق و عاشقی نداشت.


یول حتی مطمئن نبود که بک داخل رابطه ای هست یا نه ، البته که خیانتِ گناه آلود رابطه رو پرشور تر میکرد و چان هم از اسم معشوقه ی مخفی خیلی خوشش میومد.


ولی از همه ی اینها مهم تر این بود که یول از زمان استخراج گنج تا خروج اون از مرز نیاز به زمان داشت ، قطعا نمی تونست یکباره گم و گور بشه و کندن همچین خونه ی قدیمی خیلی پر دردسر و مشهود بود و نمیشد مخفی نگهش داشت.


بنابراین اون تمام اطلاعاتش رو کنار هم چید ، باید به دشمن حتی نزدیکتر از دوست میبود تا عمق گنج نسبت به سطح خونه رو تخمین بزنه ، علاوه بر این با ورود به داخل اون چهار دیواری میتونست نقشه اش رو بیشتر سازمان دهی کنه و یه دلیلی برای کندن زمین پیدا کنه اما تا اون موقع مهم ترین چیز گرفتن قلب رییس بزرگ بود.


چانیول بعد از دیدن اون گروه گنگسترهای دهکده به این فکر کرد که طوری درگیرشون کنه که خیلی هم خودش رو از وجود گنج مطمئن نشون نده.

چون بعید نبود که اون دزدهای لعنتی بعد از فهمیدن نقشه ی گنج ، کلکش رو بکنن و خودشون به داخل خونه یورش ببرن.


بنابراین چان دو مهره ی اساسی درون ذهنش داشت ، بیون بکهیون و پیرمرد که هنوز اسمش رو هم نمی دونست.

از طرفی برای اوضاع آمریکا هم نگران بود نمی دونست که اونها موفق شدن ردش رو بزنن یا نه؟ مسئله فقط این نبود که میترسید که واقعا هم ترسناک بود ولی مشکل اساسی وجود جرالد بود .

اون حیوون کوچولوی درنده احتمالا تا مرز شکنجه کردنش پیش میرفت و یول میتونست قسم بخوره برادر عزیزش امکان نداشت اون رو ببخشه.

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Donde viven las historias. Descúbrelo ahora