Sex with the devil

683 121 124
                                    

دهکده جئون جو - کره جنوبی


عرق از روی صورت کای میچکید و مستقیم میون ستون فقرات مرد زیرش میفتاد هربار که آلتش رو درون اون سوراخ گشاد شده فرو میبرد  کش اومدن دردناکش رو میدید و لایه های صورتی داخلش میتونستن طوری دلهره به جونش بندازن  که نکنه واقعا داره مرد زیرش رو به دو نیم تقسیم میکنه؟اصلا این سوراخ دیگه میتونست به کوچیکی سابقش بشه؟



همه چیز تا حدودی برای کای دردناک بود ، همین الان هم آلتش میون یه کاندوم پلاستیکی مزخرف تحت فشار بود و عضلات هان چول هم مرتب انقباض بیشتری پیدا میکردن اگه به همین ترتیب ادامه پیدا میکرد احتمالا آلتش داخل کون هان چول میموند و اون فقط با بیضه هاش باید باقی زندگی رو سپری میکرد.



کای واقعا داشت کلافه میشد ، کمرش که مرتب تاب برمیداشت تا عمیق تر وارد اون سوراخ بشه دردناک شده بود و میدونست بعدا برای حل گرفتگیش قطعا به سونای بخار نیاز داره هرچند اون فقط به خودش حال نمیداد درون این تری سام اون مسئول به فاک دادن دوتا سوراخ بود.



اما همه چیز همینجا تمام نمیشد ، زنی که زیر هردوی این مردها بود و مرتب جیغ میکشید تا کای عمیقتر داخل سوراخ هان چول بکوبه عین یه مته قوی داخل مغز کای فرو میرفت و بهش یاد آوری میکرد چرا هیچ وقت به زن ها علاقه ای نداشته اونها شکننده و نسبت به درد حساس بودن اما موقع سکس خیلی وحشی و غیر قابل کنترل میشدن ، نمیدونست از کجا اما هان چول احتمالا برای حفظ تعادل دوتا از انگشت هاش رو داخل دهن کتی فرو برد و لیسی به گردنش زد.



این تری سام لعنتی داشت خیلی کش میومد.
کای به کمر هان چول چنگ زد تا روی زانوهاش بشینه و عمیقتر واردش بشه ، هان چول تقریبا داشت به گریه میفتاد مژه هاش خیس و چشماش سنگین شده بودن زبونش روی لبهای کای کشید تا ازش بوسه طلب کنه. هان چول میخواست بعد این سکس التماس کنه تا کای اجازه بده اون فقط سگش بشه و تا ابد سوراخش را با آلت کیم کای پر کنه بدنش از دو سمت داشت متلاشی میشد از هردو طرف بهش لذت بی نهایتی داده میشد کتی واقعا لیز و تنگ بود و آلتش رو با تمام قدرت داخل خودش میشکید انگشت های مانیکور شده اش که گاهی به پوست آلتش کشیده میشدن تا عمیقتر داخل خودش فرو ببردش حالی به حالیش میکرد و عقل از سرش میپروند پس در حالی که با نوک سینه های  کتی ور میرفت تا وظیفهش رو درست به جا بیاره داخل دهن کای نالید:




-عمیقتر منو بفاک بده...هه...همینه...لطفا....عاشقشم...عاشقشم... فاک!



کتی  اون زیر داشت واقعا داشت دیونه میشد ، احتمالا پدرش اگه میفهمید داخل یه تری سام نشسته و اجازه داده دوتا مردی که یکیشون گی و اون یکی بای بود بتونن واژنش پر کنن از ارث محرومش میکرد اما حالا که درونش پر بود و قبل این ماجرا با ماری جوآنا حسابی از خودش پذیرایی کرده بود دلش میخواست جای یکی، دوتا آلت سوراخ هاش رو پر کنن کاش نفر چهارمی هم بود و اجازه میداد تا انتهای بیضه هاش براش ساک بزنه ، دلش میخواست یه گروپ سکس راه بندازه و خودش رو داخل آب منی مردها غرق بکنه کاش یکی بود صداش کنه جنده ، هان چول زیادی برای گفتن این کلمات از مرحله پرت بود.




اتاق سفید رنگ دور سرش میچرخید و صدای فنرهای تخت که از وجود سه نفر ناله میکرد باعث میشد تا پایین تنه اش را حرکت بده و اون رو به سمت آلت هان چول بکوبه.



بالشی که زیر باسن کتی بود به عقب هل داده شده بود و زانوهاش در اثر تقلاهای هان چول قرمز شده بودن ، چندین شرت و بالش به پایین تخت پرتاب شده بود و سوتینش بدون اینکه حتی در آورده بشه به سمت بالا هل داده شده بود.



همه چیز دیونه وار بود و این حالش رو خوب میکرد.

هرچند اون پدر عوضی هیچ وقت نمیفهمید لذت چیه، همه ی چیزی که بلد بود کار و کار بیشتر برای پول روی پول گذاشتن بود پس کتی سعی میکرد حتی جای اون هم لذت ببره. انگشت هاش رو به سمت بیضه ی هان چول کشید و تقریبا نوازششون کرد به بوسه نیاز داشت و انگار هان چول هم این رو فهمید چون به سمتش خم شد و در حالی که از شدت ضربه های کای میلرزید لبهای کتی رو بوسید. همیشه داخل تری سام فرد وسطی کلیدترین نقش رو داشت چون کسی بود که باید پل ارتباطی رو حفظ میکرد و نیازهای هردو طرف رو میفهمید.



وقتی هان چول مشغول بوسیدنش بود، یکی از دستهاش رو بالای سرش برد تا کای مک بزنه و همون موقع هم داخل دهن زن از شدت نیاز ناله کرد.

-بیشتر میخوام کای ، منو بگا بده...آه!




بعد از اون بود که انگشت های خیس شدهش رو به آلت زن رسوند تا با ماساژ شدنش بتونه به اومدن سریعترش کمک کنه ، هان چول دلش میخواست کای بیشتر ببوسدش پس کمی خودش رو بالا کشید و کای هم سریع به سمت لبهاش اومد و با یکی از دست های آزادش به کون هان چول چنگ زد تا سوراخش رو آزادتر کنه.



آلت هان چول حتی به اختیار خودش حرکت نمیکرد ، موتور محرکه این تری سام فقط به عده کمر کای بود که داشت هان چول رو به ناکجا آباد میرسوند ، هیچوقت فکر نمیکرد بالاخره بعد از مدتها کار کردن تو اون بار لعنتی موفق بشه با یکی مثل کای بخوابه و آلتش داخل سوراخ یکی مثل کتی فرو بره.



اگه این رویا نبود پس چی بود؟

کای بالاخره از بوسیدنش دست برداشت و فحشی داد بعد به موهای هان چول چنگ زد ، همین باعث شد کمر بیشتر قوس برداره و داخل حفره کتی فرو بره و بعد زن جیغ بکشه:



-سریعتر! دارم میام.



سر هان چول خم شده بود و باسنش که حالا بیشتر برآمده شده بود بارها مورد تجاوز حریصانه آلت کای قرار گرفت ، رگ های اون آلت داخل کونش نبض میزدن و داشتن شکمش رو پاره میکردن اما سرانجام این ماجرا این شد که هان چول و کتی ارضا شدن اما نصیب کای گاز محکمی از شونه هان چول بخاطر حرص زیاد شد ، وضعیت از این بیرخت تر نمیشد که همه اومده بود به جز خودش که کمرش رو براشون تقریبا به گا داده بود.



گه توش ! این آب لعنتی چرا نمیومد؟

هان چول نفسی براش نمونده بود پس زیر پاهای باز کای دراز کشید و رون ها و بیضه هاش رو لیس زد بعد در حالی که پوست بیضه های کای رو مک میزد و میبوسیدشون ؛ کاندوم از روی آلت مورد علاقهش بیرون کشید و قبل از اینکه با کمال میل داخل دهنش فرو ببردش سوراخ باسن کای رو لیسید و با انگشت هاش پروستات مرد تاپ رو پیدا کرد و  آلت کای رو تا انتهای گلوش فرستاد.



هان چول حس میکرد دوباره داره شق میشه اما خوشبختانه دهن کتی بود که نجاتش بده پس وقتی کای خودش دست به کار شد و شروع به تلمبه زدن داخل دهنش کرد اونم فشار بیشتری رو به دهن کتی آورد تا براش عمیقتر ساک بزنه.



انقدر آدرنالین داخل خون هان چول پخش شده بود که حس میکرد کای قبل از تری سام بهش مخدر داده ، درون قلبش پر از التماس خاموشی بود که کای دیر بیاد.



چرا باید بدن کیم کای اینهمه فوق العاده میبود؟ حتی موهاش که خیس عرق بود و یکی از چشم هاش که از شدت فشار بسته شده بودن سکسی ترش میکردن . این جلوه خداگونه اجازه داشت و میتونست روی بدن یه انسان معمولی زمینی باشه؟

آرزو میکرد کتی اینجا نبود تا یه سواری دیگه از کیم کای بگیره ، براش مهم نبود اگه کونش طوری پاره میشد که تا دو روز لنگ بزنه فقط یه بار دیگه اون آلت رو داخل خودش میخواست.



دست های کای روی سینه های هان چول قرار گرفت.مثل سگی شده بود که بیرحمانه داخل سوراخ ماده میکوبه با این تفاوت که این سوراخ دهن یه مرد بود ضربان قلب مرد زیر دستهاش انقدر شدید بود که تقریبا قفسه سینهش رو به بیرون پرتاب میکرد با اینهمه کای فقط به اون سینه ها و نوک ملتهبش چنگ زد و کاری کرد هان چول در حالی که دوباره کلاه آلتش رو میبوسید و اون رو با ولع به سمت دهنش بفرسته.



با اینکه کای خیلی با اینکار حال نمیکرد اما برای اینکه قاعده تری سام رو حفظ کنه ، لبهای کتی که از ساک زدن آزاد شده بودن رو بوسید ، اون موقع زن سعی داشت با دستهاش کاری کنه کام هان چول خارج بشه و آلتش آروم بگیره.



انرژی خاصی بینشون بود ، انگار بهم وصل شده بودن و چند ثانیه بعد بود که کای بالاخره داخل دهن ملتمس هان چول اومد .

وقتی داشت با انگشت شصتش صورت و چشم های هان چول رو از آب منی سفید رنگش پاک میکرد هیچ توجه ای به چشم های ملتمسش نکرد و برای خداحافظی آخر بازهم کتی رو بوسید و محکم به باسن هان چول سیلی زد ، سوراخش واقعا گشاد شده بود اما هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد ، تقصیر اون نبود که یه غول داخل شورتش داشت.



******

دو ساعت بعد

کای با حوله حمام خارج شد و با خستگی دست هاش رو به سمت بالا کشید تا انقباضشون از بین بره این میون میتونست کیونگسو رو ببینه که رو به روی لپ تاپ بر روی مبل نشسته و کنارش بادوم زمینی و سوجو  روی میز وجود داره.


نیشخندی زد و به شلوار لک شده  از منی کیونگسو خیره شد و در حالی که با چشم هاش به زیپ همچنان باز مونده سو اشاره میکرد تیکه ای پروند:


-خوب بودم؟


چشم های کیونگسو بالا اومد و لبخند خبیثی زد:

+عالی بودی ، حتی با دیدن فیلمتونم تونستم دوبار بیام ؛ تو اون اتاق پر از دستمال کاغذی های کثیفه که خودت باید زحمت جمع کردنشون رو بکشی.



کای اخم کلافه های کرد و هوفی دردناکی کشید:

-پسر ! من کمرم داره میشکنه نباید یه ذره باهام مهربونتر باشی؟



کیونگسو لگد محکمی به پاهای دراز شده کای زد که باعث شد لب هاش مچاله بشن و اخم هاش داخل هم فرو بره:


+واقعا یه آشغال به تمام معنایی کیم کای ، تو همین الان دو نفر رو گول زدی و به فاکشون دادی تا فقط با فیلم یه دختر که داره تری سام میکنه از پدرش اخاذی کنی و حدس بزنه کی داره واسه غلط اضافه ی تو خودش رو به خطر میندازه؟



کای جدی نشست ، یه جورایی میشد رگه های تاسف و اندوه رو داخل چشم هاش دید که هیچ تناسبی با چشم های فاکر دوساعت پیشش نداشت:



-تو که میدونی چقدر به پول نیاز دارم ، تازه تو یه هکر کلاه سفیدی و خرج اون دوربین پین هول رو خودم دادم.


کیونگسو عینکش روی میز پرتاب کرد و کمرش رو به مبل تکیه داد ، همین اواخر بود که موهای لختش رو کوتاه کرده بود و برای خرید کامپیوتر جدیدش به پول نیاز داشت پس وقتی کای یعنی رفیق عزیزش واسه اخاذی از رییس دختر کمپانی بهش پیشنهاد همکاری داد بدون هیچ تردیدی قبول کرد در هرصورت اون که بالای سر اون جنده اسلحه نذاشته بود و حتی اون آلتی نبود که داخل سوراخش بره ، کیونگسو فقط یه هکر بود که به پول نیاز داشت چون کلکسیون لپ تاپ هاش باید کاملتر میشد و بیون بکهیون هم برای کم کردن اعتیادش بهش پول نمیداد.



هرچی نسبت به بچه ها سخت گیر تر بشی اونها هم از راه غیر متعارف تری سعی میکنن این فشار از روی خودشون بردارن و کارشون رو بکنن ، در واقع گناه همه ی اینها به گردن بیون بکهیون بود.



وگرنه چرا کای با اون وسواس شدیدش برای گرفتن ستاره میشلن و التماس به آشپز فرانسوی برای اومدن به کره باید میفتاد دنبال اخاذی از کتی دختر رییس کمپانی معروف ؟



اگه بکهیون با اون لحن معصومانه و چشم های عمیقش به کای نگفته بود:

-از خواب بیا بیرون ، اینجا یه دهکده توریستی داخل کره است و هیچ میشلنی قرار نیست بهت داده بشه پس قدم اول رو خودم بهت کمک میکنم تا دست از توهم برداری.


کای هم تصمیم نمیگرفت که برای اثبات رویاهای حقیقیش دست به جنایت بزنه و رسما مجرمی بشه که حتی با یه پیش گفتن هم شلوارش رو خیس میکنه.
کیونگسو حوصله ی اخلاقیت رو نداشت اون یه پوستر خیلی بزرگ از متیو استالمن داشت که رسما مرید و خداش بود اون مرد بزرگ تنها هکر کلاه سفیدی بود که درون یه همایش جلوی چشمای مدیر مایکروسافت سیستم امنتیش رو در عرض هشت دقیقه هک کرده بود.



آرزوی کیونگسو این بود که یه روز شونه به شونه ی استالمن یه کلاه سفید باشه هرچند که خودش رو همیشه یه کلاه سفید معرفی میکرد اما تو دنیای هکرها اون یه کلاه خاکستری بود که درون هیچ سیستم امنیتی و تجاری نفوذ نمیکرد و رسما واسه پول خرد بود که اطلاعات این و اون رو میدزدید.



اگه کلاه سفید ها منفجی های سازمان ها برای نجات اطلاعاتشون بودن ، کیونگسو نقش فروشنده خرده پایی رو داشت که وسط کارزار کیس کامپیوتر میفروخت و ادعا داشت خیلی چیزها از هک سرش میشه.


از طرفی کیم کای هم یه سرآشپز موفق داخل یه رستوران سنتی بود اما کی فکرش رو میکرد همین مرد تقریبا دو متری هرشب جلوی راهنمای میشلن دعا میکنه و اون کتاب رو انقدر ورق زده باشه که هیچ فرقی بین انجیل و کتاب راهنما قائل نباشه؟


کیونگسو هربار یاد جمله ی معروف رستوران کای میفتاد خندهش میگرفت:

((مسیح منجی شماست اما ادوارد و آندره میشلن خدایان منن ))


بکهیون همیشه در مقابل این دیونه بازی های رفیق هاش سکوت میکرد و با لبخند تشویقشون میکرد تا به اهدافشون برسن اما همین رفیق ها احتمالا این اواخر انقدر درگیر اهدافشون شده بودن که حتی بیون هم نگران بود یه وقت بخاطر فشار زیاد به سرشون نزنه ! برای همین بود که سعی داشت جلوشون رو بگیره ناغافل از اینکه برای یه آدم پدر سوخته همیشه راه در رویی هست.



کای چشم هاش رو بالا آورد ، صدای آه و ناله هاش از داخل کامپیوتر به وضوح شنیده میشد احتمالا کیونگسو مشغول ادیت و تار کردن چهره های همه به جز کتی بود پس ناامیدانه لبهاش رو گزید:



-به نظرت اگه پول رو بدم اون آشپز فرانسوی قبولم میکنه؟


+مطمئنی گولت نزده؟ اونقدرها هم باهوش به چشم نمیای.

کای به این تیکه انداختن های کیونگ عادت داشت پس دراز کشید و عین یه بچه یتیم پر از غصه ، سرش روی رون های پر رفیق عزیزش گذاشت:

-برام یه قرار داد فرستاده، از طرفی میشلن خیلی با موضع گیری امتیاز میده و اکثر اوقات بیشتر امتیازهاش رو به آشپزهای فرانسوی یا غذاهای مدیترانه ای میده.



+تو دیگه زیادی جاه طلبی ، حتی به یه ستاره هم راضی نیستی...



-فعلا که همون یکی رو هم ندارم.


کای چشم هاش رو بست و داخل شکم نرم کیونگسو که بوی لوندر میداد نفس کشید:


-ببخشید که دارم به خطر میندازمت.


+در هر صورت که بخشی از پول برای خودمه ، اینکار و برای تو نمیکنم.


کای لبخند زد و چشم هاش درخشید:


-دوستت دارم.


کیونگسو سیلی ملایمی به صورتش زد و دماغش رو چین داد:

+چندش ، نمی تونی کون منو هوا کنی از این ادا و اصول ها واسه دوست پسرهات برو.


اینبار کای بلند شد و بدون اینکه به صفحه لپ تاپ نگاه کنه دستش رو دور گردن کیونگسو انداخت:



-به بکهیون چی گفتی؟


+اون مشغول طراحی جدیدشه ، سنگ برداری حیاط پشتی خیلی وقتش رو گرفته . واقعا متوجه نمیشم چرا فقط یه کارگر کوفتی نمیگیره تا کارهاش رو انجام بده ؟ گاهی حس میکنم زیادی خسیسه.



کای زبونش روی لبش کشید و کمی دورتر نشست تا از خطر هر گونه برخورد خشنی جلوگیری کنه :


-اگه انقدر براش متاسفی کافی بود از اتاقت بیای پایین و تو برداشتن سنگ ها بهش کمک کنی هرچی نباشه تو باهاش هم خونه ای.



کیونگسو دهن کجی کرد و با لحن مسخره شده ای از خود کای گفت:

-تو باهاش هم خونه ای ! کلفتش که نیستم ، تازه خودش بود که صدام نکرد وگرنه تو که میدونی من چقدر کاریم.



کای نگاه متاسفی به شکم قلمبه کیونگسو انداخت و با لحن درمونده ای ناشی از اینکه سو یه وقت بخاطر بدقلقی هاش زیر قرارشون نزنه تسلیم شد و نالید:

-هرچی تو بگی رفیق!


*****


سه روز بعد – کوهستان جئون جو

کای سبد حصیری رو بین دست هاش محکم تر کرد و با چوب دستیش برگ های روی زمین رو کنار زد.


این فصل از سال ، زمان رویش قارچ های وحشی بود و کوهستان اونها که مملو از درخت و جنگل بود محل مناسبی برای پیدا کردن این موجودات خودرو و خوشمزه بود.
خوشبختانه همین محیط کوهستانی باعث شده بود اون بتونه یکی از سه اصل معیار میشلن یعنی تهیه مواد درجه یک و تازه رو به راحتی در اختیار داشته باشه.


همزمان که با چوب دستش برگ ها رو کنار میزد تا بتونه قارچی پیدا کنه به این فکر کرد که کیونگسو هنوز فیلم رو به پدر کتی نداده چون معتقد بود اگر انقدر زود فیلم لو بره قطعا همه ی نگاه های مشکوک به سمت خود کای برمیگرده و شرایط رو سخت میکنه واقعا خدا رو شکر میکرد که کیونگسو بود تا به جای اون فکر بکنه هرچند که در عوض هنر کای در بفاک دادن خیلی بهتر از سو بود.



میون این افکار چشمش به قارچ ماتساتاکه خورد و خدا رو شکر کرد که هنوز هیچ خرگوشی پیدا نشده تا این قارچ نازنین رو بخوره.
بوی متفاوت این قارچ همیشه مورد علاقه ی کای بود و میتونست از اون درون پخت سوپ قارچ و شیر استفاده بکنه این جور وقت ها همیشه حس گرما میکرد و اغلب گاهی به این مواد توفو و پنیر آمریکایی اضافه میکرد که در مجموع طعم دلنشینی می ساخت.


کای بلافاصله بعد کندن قارچ ، برگ هایی که با چوب دستیش حرکت داده بود رو سرجای اولش برگردون تا محیط طبیعی برای رشد قارچ رو از بین نبرده باشه اون یکی از دوست داران واقعی محیط زیست بود و همیشه به این علاقه اش افتخار میکرد.



شاید امروز خیلی خوش شانس بود چون تا همینجا هم قارچ گوشت خوکی ، مورل و قیفی و شیپوری سیاه پیدا کرده که همگی اینها با عطر خاک و علف جایگزین مناسبی برای گوشت دودی شده بودن و میتونستن عقل از سر توریست ها بپرونن.


با تصور لبخند پر رضایت مشتری های رستورانش حس آسودگی کرد و به این فکر کرد تا همینجا هم با تلاش زیادی جلو اومده و خیلی موفق شده .

بعد از پیدا کردن قارچ انوکی دست هاش خاکی و شلوارش گلی شده بودن.



محیط کوهستان همیشه نمور بود و کای گهگاهی میتونست گراز و مار رو داخلش ببینه اما اون به قدری درون این محیط زندگی کرده بود که میدونست در مواقع خطر باید چیکار بکنه و خیلی هم شوکه نمیشد فقط خیلی طبیعی باهاش رو به رو میشد و سرآخر هم با آسودگی به خونه بر میگشت.



وقتی بالاخره سبدش پر شد داشت به سمت  جاده کنار جنگل میرفت تا سوار دوچرخهش بشه که مرد قد بلند غریبه ای دید.



این مرد با توجه به اینکه شرقی بود اما حس و حال غربی داشت ، جینش پاره بود و استین های تیشرت طوسیش تا خورده بودن تا به راحتی خاکوبیش رو به نمایش بذارن موهای نقره ای رنگش روی صورتش ریخته بود و پیریسینگ های گوشش توجه رو به سمتش جلب میکرد.

چشم جونگین به سمت کوله ی چرمی روی شونه های پسر افتاد و ناخودآگاه بهش سلام کرد اون همیشه به سمت آدم های غیر معمول و هاله خطر حرکت میکرد و همیشه هم آخرش اون بود که ضربه میخورد اما همه ی اینها باعث نمیشد که آدم بشه ، فقط هربار یه اشتباه مشخص رو تکرار میکرد و از بروز اون اشتباه خوشحال میشد.




مرد کلافه دستی به پیشونیش کشید و با کره ای دست و پا شکسته ای بدون اینکه جواب سلام کای رو بده پرسید:



-این حوالی دهکده هست؟

در واقع انقدر کره ایش با لهجه بود که جونگین دلش میخواست ازش بخواد دوباره جملاتش رو تکرار کنه اما متاسفانه هرچند بهش نمی اومد اما در برخورد با غریبه ها خیلی خجالتی بود و همیشه سعی میکرد یا تواضع پیشه کنه یا خودش رو جایی گم و گور کنه که چشم اون غریبه بهش نیفته.



پس فقط تو جواب لبخند زد و با حرکت سر تایید کرد ، مرد قد بلند لبهاش رو کج کرد و نگاهی به دوچرخهش انداخت:


-مال توئه؟



جونگین دوباره سرش رو به تایید تکون داد ، در واقع انقدر مظلوم نشون میداد که چانیول تصمیم داشت با یه اردنگی این دهاتی خاک و خلی رو پرتاب کنه و با دوچرخه قسر در بره اما قصد نداشت همون اول کاری به عنوان یه جانی معروف بشه پس تمام تلاشش رو کرد تا از این معصومیت ناخونده استفاده کنه:



-اگه میری جئون جو منو با خودت ببر.



این لحن کاملا دستوری بود حتی هیچ خواهشی هم درونش نداشت انگار جونگین موظف بود اون رو برسونه در صورتی که حتی این آدم خودش رو معرفی نکرده و انقدر کره ایش ضعیف بود که نیاز بود دوباره پایه ابتدایی رو بگذرونه با اینهمه جونگین سبدش رو بغل کرد و بالاخره زبونش رو حرکت داد تا چیزی بگه :



+بپر بالا رفیق.



چانیول اهمیتی به رفاقت نمیداد ، مایل ها از آدم هایی که رفیقش بودن دور شده بود و یه احمق بیشتر یا کمتر فرقی به حالش نمیکرد.



وقتی یول با اون ساک سنگین روی زین دوچرخه نشست جونگین میتونست قسم بخوره ممکنه حین رکاب زدن جونش رو بخاطر حمل وسایل سنگین از دست بده ، حتی ممکن بود چرخ دوچرخه منفجر بشه و هردوشون به پایین دره کوهستانی پرتاب بشن.



با اینهمه چون این آدم غریبه بود و کای باید آداب یک رستوران دار موفق رو که  نماینده توریستی منطقه بود حفظ میکرد با نفس تنگی زیاد  زمزمه کرد:



+اسمت چیه؟



چانیول خیلی حواسش به وزوز ها این دهاتی نبود اما از میون کلماتی که درون باد گم میشد تونست اسم رو تشخیص بده و با اون صدای بم شده اش از روی بی حوصلگی جواب داد:



-چانیول.



جونگین چند ثانیه چشم هاش رو بست تا عرقش داخل چشمش نره و دعا کرد یه ماشین ظاهر بشه تا هردوشون رو به دهکده برسونه اما از اونجایی که خدا هیچ وقت باهاش مهربون نبود پس به زور از لای زبونی که میون دندون هاش بخاطر فشار زیاد پرس شده بود زمزمه کرد:




+به... جئون....جو....خوش اومدی...چانیول!

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Where stories live. Discover now