نابرده رنج ، گنج میسر نمی شود

214 74 55
                                    

بخش شرقی دهکده جئون جو- یتیم خانه


بکهیون داخل ماشین نشسته بود و در کنارش کیونگسو با آیپد ، آخرین اطلاعات شرکت رو چک میکرد . منشیش که صندلی جلو نشسته بود به جمعیت خیرین دهکده که روی صندلی های داخل محوطه ی یتیم خانه نشسته بودن نگاهی انداخت و وقتی متوجه شد نماینده مجلس و همینطور شهردار در ردیف اول حاضر شدن به آرومی تذکر داد:


+فکر کنم دیگه وقتشه داخل بشین ، قربان.


بکهیون یقه ی کتش رو ردیف کرد ، اینبار موهای بلندش رو با همون گیره ی موی نیلوفری معروفش جمع کرده بود و کرواتش از ابریشم کره ای به طرح خودش تهیه و ساخته شده بود.


-قبلا با خبرنگار ها هماهنگ کردی؟


کیونگسو که مثلا خودش رو درگیر بحث نکرده بود پوزخندی زد اما منشی با لبخند جواب داد:


+همه چی از قبل هماهنگه قربان.


بکهیون با آسودگی خاطر از ماشین پیاده شد .

اون میتونست از این فاصله سر اوه سهون رو ببینه که پشت یکی از صندلی های ردیف جلو نشسته بود  و انگار عمیقا به فکر فرو رفته بود میدونست کجا باید گیرش بندازه پس وقتی همه ی افراد دیگه به افتخارش بلند میشدن یا براش سر تکون میدادن اون با بی خبری و معصومیت جواب تک تکشون رو میداد اما درست زمانی که مقابل صندلی اوه سهون قرار گرفت تونست صدای دوربین های عکس برداری و میکروفون خبرنگارها رو ببینه که به سمتش هجوم میارن.


کیونگسو طبق نقشه براش نقش یه سپر دفاعی رو بازی کرد و آیپدش رو طوری جلوی صورت بکهیون قرار داد انگار رییس و رفیق عزیزش علاقه ای نداره جلوی تلویزیون دیده بشه و اینکه همه فقط با سرچ کردنِ اسمش ، داخل اینترنت کلی عکس ازش میدیدن هیچ اهمیتی نداشت.


هجوم خبرنگارها انقدر فوری بود که جمع حاضر رو شوکه کرد ولی آقای نماینده و شهردار عزیز هردو راضی به نظر میرسیدن ، هرچند که هردوی اونها به خون بیون بکهیون تشنه بودن و اون رو(( قرمساق و حیله گری)) میدونستن که همتا نداره اما در همچین ترفندهایی بکهیون واقعا بی رقیب بود برای همین  سریع با وضعیت سازگار شدن اما اوه سهون در جهت مخالف ماجرا قرار داشت.


میدونست که فریب خورده و مردی که بیشتر از همه داخل این دهکده ازش متنفره میخواد از چهره و همکاری اونها با همدیگه یه درامای تبلغیاتی بزرگ برای کمپینش بسازه.


این مرد و هوش منفورش برای بازی کردن داخل صحنه ی هنر ملی اونها بیش از حد ارزون و پوشالی بود و سهون بارها از خودش میپرسید چطور کسی متوجه ی این نمیشه؟


خبرنگارها بدون از دست دادن وقت ، عکس میگرفتن و سهون که اون وسط گیر افتاده بود راهی برای فرار نداشت از اول هم میدونست این همکاری برای یتیم خونه یه تله است اما هیچ وقت فکر نمیکرد که تبدیل به همچین طعمه ی لذیذی برای دندون های بکهیون بشه.

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Donde viven las historias. Descúbrelo ahora