آزادی بدون پول بی معناست.

187 67 82
                                    

بکهیون رو به روی میز اداری نشسته بود اینبار خبری از لباس های پر زرق و برقش نبود .پیراهن ساده ی مردانه همراه با شلوار جینی زاپ دار استایلش رو تکمیل میکردن ، چکمه های چرمی با پاشنه بلند ، پاهاش رو باریک و طویلتر نشون میداد و موهاش که دم اسبی جمع شده بود چشم های مصممش رو خمار و اغواگر قاب گرفته بود.

فرد رو به روش مردی میانسال و کارکشته با موهایی سفید بود که به جای صورت بکهیون به گردنبند ظریف دور گردنش خیره مونده بود و فکر میکرد یقه ی مرد جوان مقابلش بیش از حد معمول ِ یک مکان اداری بازه.

+هیچکس تا حالا بهت شک نکرده؟

-خیلی مراقب بودم.

+اما تو داری با یه هکر زندگی میکنم.

-بهتون اخطار داده بودم که با خانواده ی من کاری نداشته باشین.

+خانواده؟ اونا فقط چندتا دوست بدرد نخورن.

-مزیت زندگی اینکه شما قاضیش نیستی.

مرد میانسال هوف کلافه ای کشید ، حیف که به این مرد نیاز داشت وگرنه اینهمه ادا و اطوار اعصابش رو بهم میریخت. بکهیون اینبار خودش ادامه داد:

-کیونگسو فهمیده که شما دوربین های خونهمو هک کردین.

+خودت که شرایط رو میدونی...

-میدونم ، فقط خواستم در این مورد بهتون گفته باشم، خبری از اون خدمتکار نشد؟

+مامورهام متوجه شدن بعد از آخرین باری که که همراه دوست هاش به بار رفته ناگهانی غیبش زده ، اما چیز عجیب تری هم هست...

گوش های بکهیون تیز شد:

+اداره سعی کرد سابقه ی تماس هاش رو چک کنه اما عملا هیچکدوم از اونها در دسترس نیست.

بکهیون خیلی تعجب کرد:

-فکر میکردم امکان نداره بشه به راحتی اون اطلاعات رو از سیستم مرکزی پاک کرد، کار کدوم هکره؟

مرد میانسال به صندلی چرخانش تکیه داد و سعی کرد تیک عصبی شقیقه اش رو با  ماساژ آروم کنه:

+مسئله همینه! هیچ هکی صورت نگرفته...

-یه نفوذی وجود داره؟

مرد میانسال که در واقع مسئول پرونده قاچاق بود وقتی پلک هاش رو باز کرد رگه های خونی پر فشار چشم هاش رو به بکهیون نشون داد :

+تو در خطری.

ابروهای بکهیون درون هم گره خورد :

-از وقتی با نیروهای پلیس همکاریم رو شروع کردم هیچ وقت فکر نکردم میتونم جون سالم به در ببرم.

+منظورم این نیست ... در واقع نقشه ی ما خیلی وقته برای استفان لو رفته آقای بیون.

زبون بکهیون بند اومد، اون برای قولی که سالها پیش داده بود تا دینش رو به کسی ادا کنه همه چیز رو وسط گذاشته بود و حالا مامور مقابلش به راحتی میگفت همه چیز لو رفته بود.

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin