جنگل کم تراکم

169 43 6
                                    


بکهیون به سینه ی چانیول تکیه داده بود  و موهاش بخش بزرگی از شونه و سینه ی چانیول رو پوشونده بود ، پاهاشون در امتداد همدیگه قرار داشت و پنجره ی بزرگ اتاق که رو به جنگل بود انعکاس خفیفی از نور لامپ ها و غروب خورشید رو به داخل اتاق هدایت میکرد.
تخت زیر وزن دو جسم جیرجیر میکرد و گنجشک ها آزادانه صداشون رو پخش میکردن با اینهمه دو نفری که روی تخت بودن ، خیال بلند شدن نداشتن ، از دور شبیه به یک شکارچی و گربه ی تنبل ِ سیاه بزرگش بودن که روی تختشون با بی خیالی روز رو به انتها می رسوندن.

چانیول یک رشته ی موی بکهیون رو به آرومی می بافت و با صدای گرفته ای پرسید:

-همیشه اینجای داستان ، دو نفری که بهم میرسن کارشون به سکس میکشه.

بکهیون بخاطر زخم و موهاش نمی تونست خیلی تکون بخوره اما لبخندش  به عرض صورت ظریفش باز شده بود:

+چه انتظاری از یه نویسنده ی باکره داری؟

چانیول که کمی گیج شده بود بافتن موهاش رو نصف و نیمه رها کرد:

-ها؟

به نظرش نتونسته بود درست ببافه پس دوباره رشته ها رو باز کرد و اهمیتی به اخم صورت بکهیون که به خاطر درد ایجاد شده بود نداد ، پس بک جای سرش رو دوباره تنظیم کرد و حتی عمیق تر داخل بغل چانیول فرو رفت دستش بخشی از پوست شکم چانیول که از زیر لباس بیرون افتاده بود رو نوازش کرد.

+خدا چی از داستان عاشقانه می دونه؟ اون نه همسری داره و نه فرزندی، برای یکی مثل اون عشق چیز بدیهیه که فقط با یه نگاه ساده نمیشه از پرستش مجزاش کرد.

چانیول عمدا دوباره با کمی شیطنت موهای بکهیون رو کشید، از چشم های تیز و عصبانیش خوشش اومده بود و به همین راحتی بیخیالش نمیشد:

-پس رییس میگه که باید از شیطان کمک بخوایم؟

+دوتا ازش الان روی تخت هستن.

یول خندید ، موهای بکهیون بخشی از گونه اش رو نوازش میداد:

-من و تو و شیطان بزرگ ! چه ترکیبی! میتونه یه تری سام حسابی باشه که حتی از مال کای هم بیشتر سر و صدا کنه! اما چه حیف! متاسفانه هر سه تامون به جرم معقول بودن و جنگیدن واسه خواسته هامون زخمی و رونده شدیم.

بکهیون صورتش رو بالا گرفت و لب هاش رو جلو فرستاد که باعث ایجاد یه چهره ی دوست داشتنی و کیوت شد:

+قبلا تو همه ی کتاب های مقدس گفتن که هیچ وقت برای تغییر جناح دیر نیست چان...یول!

وقتی صداش میکرد تلفظش کشیده و جداگونه بود و مرد بلند هم با حوصله به چرخش زبون و لبش خیره میشد:

-من مال اون طرف ها نیستم، بذار به جرم تجربه ی چیزی  که حتی خدا هم ندارتش تو آتیشت بسوزم!

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt