به دنبال رییس

300 88 89
                                    

هنگ کنگ- چین

گونه های هر دو بر اثر شراب کمی ملتهب و سرخ شده بود. به راحتی میشد از شیشه های پنجره ی بزرگ سوییت ، بندر ویکتوریا رو دید که قایق های فری استار زیادی در کنارش تکیه گرفته بودن.

نورهای کور کننده ساختمان های اطراف محل اقامت بکهیون ، هنگ کنگ رو شبیه شهری در میان آسمان نشان میدادن ، علاوه بر اینکه در دوردست و پشت آبی های بیکران به راحتی میشد کوه های سرسبزی رو دید که از گزند انسان های در امان مونده بودن و بکهیون رو به یاد خونه مینداختن.


بک با یادآوری کره لبخند دردناکی زد و سرش رو به تکیه گاهِ مبل چسبوند .


در کنارش فنگشین یقه ی لباسش رو باز کرده بود و به حالت سرد و خموش بکهیون خیره نگاه میکرد:


+خوب تونستی مشکلات مغازه ها رو حل کنی.


-این یه تعریف از تاجر بزرگی مثل توئه  پس مایه افتخاره!
در واقع بهتر بود جای شراب کائولینگ فقط جمله های شیرینت رو بهم میدادی عزیزم.




فنگشین در جواب (عزیزم) گفتن بکهیون ، لب هاش رو به سمت پایین کج کرد و باعث شد دندان نیش بامزه اش خودشون رو نشون بدن:


+با من لاس نزن! نمی تونی مخم رو بزنی.


بکهیون به رینگ طلایی که درون انگشت های مرد چینی میدرخشید خیره موند:


-جای تاسف داره ، شاید اون موقع ها که به حد مرگ منو می خواستی نباید بهت جواب منفی میدادم.


فنگشین با آسوده خاطری پاهاش رو به روی میز گذاشت و لیوان شرابش رو بالا برد:


+بهترین کاری بود که در حقم کردی ، چون کی میدونست بهتر از تو قراره گیرم بیاد؟


-دیگه داره توهین آمیز میشه ، پس چرا گورت رو گم نمی کنی بری پیش همسر عزیزت؟


+چون عشاق قدیمی نمی تونن غریبه بشن.


-عشق یک طرفهت؟


+خیل خب! من دوستت داشتم اما تو ردم کردی و منم تصمیم گرفتم بی خیالت بشم هرچند که کای یه بار بهم گفت کیس خوبی برای سکس محسوب میشم.



چشم های فنگشین بعد از گفتن همچین حرفی ، از شیطنت برق زد . این مرد پر از انفجارهای مهیب بچگانه بود احتمالا هیچ کس نمی تونست فقط از روی ظاهر بگه تاجر موفقیه و چقدر در هنگ کنگ نفوذ داره.


-نمی دونستم باهاش خوابیدی!


بکهیون با یاد آوری کای سینه اش گزگز کرد و سرش به دوران افتاد:


+نخوابیدم.


لحن بکهیون مست و کشدار و موهای بلندش در یک طرف روی شونه هاش فرو ریخته بود. فنگشین میتونست به راحتی گردنبند ظریف طلایی رنگ رو به روی ترقوه های زیبای اون ببینه:


-چی مانعت شد؟ رفیق من کارش تو خوابیدن با دیگران عالیه!


فنگشین متوجه کنایه حرف بکهیون نشد ، اون لحظه خیلی مست تر از اونی بود که به راحتی نکته ها رو پیدا کنه مغزش کمی کند کار میکرد و الکل خاطره ی پسری رو به یادش میاورد که با ارزونترین کت و شلواری که در زندگیش دیده بود تونست داخل هنگ کنگ یک مزایده ی بزرگ رو ازش ببره.


+نمی تونستم با رفیقی بخوابم که برادر ( تو) بود.


پلک بکهیون بسته شد و سایه مژه های باریک و کوتاهش روی پوست زیبا و مهتابیش جلوه ی افسانه واری پیدا کرد .

زمان زود میگذشت و بکهیون آدمهای زیادی رو پشت سر گذاشته بود . فنگشین هم مثل بقیه باید میرفت اما این مرد چینی ، اهل ترک کردن نبود انقدر مغرور و خود رای بود که حتی بعد از گرفتن یه جواب منفی فقط یه مدت گم و گور شده بود و بعد با یه حلقه برگشته و گفته بود:

((بیا  به رفاقتمون ادامه بدیم))


بکهیون وقتی چشم هاش رو باز کرد دید فنگشین به حلقه اش با لبخند خیره شده :


-خیلی دوستش داری؟


فنگشین خیلی رک و پوست کننده حلقه اش رو بوسید:


+خیلی زیاد.


-دیگه داره حسودیم میشه.


هردو با این اعتراف ساده بلند خندیدن اما قلب فنگشین با دیدن لبخند زیبای بکهیون فشرده شد. نمی دونست حضور اون چه جادویی داشت اما همیشه احساساتش رو به جایی برمیگردوند که اون سالها در ورودیش رو با تمام توان قفل کرده بود.


بکهیون اینبار لیوان شراب رو پایین گذاشت و روی کاناپه دراز کشید ، پاهاش از یک سمت روی زمین بودن:


-نمی خواین بچه دار بشین؟


+هی! من هنوز واسه پدر شدن خیلی جوونم.


-باشه ، بیا موهای سفیدت رو فاکتور بگیریم.


انگشت های فنگشین کمی به سمت کاناپه حرکت کردن تا دمپایی های رو فرشی مزاحم رو از پاهای بکهیون در بیارن :


+من اهل خانواده های شلوغ نیستم ، خدا رو شکر هنوز مثل تو انقدر بی عقل نشدم که دوتا بچه رو به خودم ببندم و بزرگ کنم.


بکهیون دست هاشو روی سینه اش جمع کرد و به سقف خیره شد ، نورهای بیرون روی صورتش سایه انداخته و شراب به طرز حریصانه ای رگ های فنگشین رو با دیدن همچین صحنه ای پرفشار کرده بودن  پس مرد چینی در حالی که با دست دیگه اش حلقه اش رو محکم به دور انگشتش میچرخوند ، دوباره سعی کرد روی واقعیت تمرکز کنه .

انگار اون حلقه  ی طلایی قلاده ای به دور گردنش انداخته بود که نمیذاشت از حریم امن خونه اش فرار کنه با دیدن وضعیت روانی بکهیون بالاخره سوال اصلیش رو پرسید:


+مشکلی پیش اومده؟


-نه.

اما فنگشین مطمئن بود یه چیزی شده ؛ این لحن آروم با صورتی که انگار فاصله ای با درهم شکستن نداشت معنای دیگه ای رو  با اون (نه) مطلق زنده میکرد:


+پسرها بازم اذیتت کردن؟


-کی اذیت نمی کنن؟


+مسابقه کی بیشتر سوال میپرسه راه ننداز.


-....


+بهم بگو چیشده؟


بکهیون مست بود و فنگشین مست تر ، مرد چینی نمی دونست ترکیب کدوم مغزش رو بیشتر مختل کرده بود ولی روی زمین به کاناپه بک تکیه داد و یکی از دست های پسر کره ای رو میون انگشت هاش گرفت.

فقط کمی مونده بود لب هاش پوست دست بیون رو لمس کنه که بالاخره لب های بکهیون از هم باز شد:


-فکر میکنی خانواده با چی به وجود میاد؟


+عشق؟


انگشت های بکهیون به تدریج سرد میشدن و فنگشین دلش میخواست اونها رو گرم کنه:


-عشق نیازه اما کافی نیست.


+چرا فقط اون پسرها رو با یه اردنگی بیرون نمیندازی، منم میتونم داداش خوبی باشم!


بکهیون دستش رو بیرون کشید و با خنده به سرد مرد چینی ضربه زد:


-حالا کی بیشتر لاس میزنه؟


فنگشین بی توجه دوباره دست بکهیون رو گرفت و سکوت کرد اما بیون تازه شروع به حرف زدن کرده بود:


-اون اوایل فکر میکردم عشق همه چیزه ، کافیه که همدیگه رو دوست داشته باشیم و حمایت کنیم . اما بعدها فهمیدم مهم نیست چقدر یکنفر رو به قلبت راه دادی همیشه فرصتی به وجود میاد که قلبت هزار بار به خاطرش بشکنه.


چرا فنگشین در این لحظه به یاد خودش افتاده بود؟عشق همیشه دو صورت داشت در برابرش یا اسطوره میشدی یا قربانی ، مهم نبود بقیه چی فکر میکردن اما عشق های اول رو خیلی سخت میشد رها کرد.


+قلبت بخاطر اون دوتا نره خر شکسته؟


-آره.


فنگشین با شیطنت کمی به روی صورت بکهیون خم شد ، در اون لحظه چشم های کشیده مشکیش با خط فکی محکم به اون حالتی سرتق و بچگانه داده بود:


+اگه بوسش کنم خوب میشه؟


فنگشین بعد از گفتن همچین حرفی خواست عقب بکشه چون فکر میکرد به اندازه کافی بیون رو اذیت کرده اما درست زمانی که تعلل کرد یقه اش درون دست های بکهیون اسیر شد و لب هاشون در فاصله ی کمی از هم قرار گرفت:

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Donde viven las historias. Descúbrelo ahora