شیطان در باغ عدن

216 70 79
                                    

جونگین به صفحه ی گوشیش که آخرین پیامش رو به شماره ای ناشناس نشون میداد خیره موند. از لحظاتی قبل که اون جمله رو ارسال کرد تا این لحظه هیچ جوابی دریافت نکرده بود.


احتمالا این رفتارش به چشم بقیه خیلی وقیحانه میومد اما دیگه چیزی برای از دست رفتن نداشت . از اولم همه چیز برای پول بود و تا اینجا مثل پنیر پیتزا کش اومده بود اما با این تفاوت که دیدنش اصلا لذت بخش و اشتها آور نبود.


از زمان هایی که پشت دیوار بکهیون کشیک رفت و آمدش رو کشیده بود تا این لحظه اون کوچیکترین گوشه ی نظری بهش ننداخته بود. جالب این بود که طوری رفتار میکرد انگار میتونه کیونگسو رو ببخشه اما گناه اونه که غیر قابل ببخشه.


حالا هم که ناخواسته درگیر پیامد کارهاش شده بود و نگران بود همه چیز به آسونی ختم به خیر نشه اما درون قلبش قسم خورد دیگه نذاره هیچ آسیبی از طرف اون به بکهیون برسه.


از وقتی اون سریدار سر و کله اش پیدا شده بود هیچ کدوم از شرایط عادی پیش نرفت . چانیول واقعا فکر میکرد اون به هویت جعلیش اعتماد میکرد؟ میدونست که بکهیون هم به اون پسر شک داره اما طبق تجربه ((دشمنت رو نزدیکتر از دوستت نگه دار))حاضر نیست به این راحتی از دستش بده.


با اینهمه این قلب جونگین رو میشکست که انگار به فراموشی سپرده شده بود. دوستی اونها از راهنمایی شروع شد اونهم درست وقتی که پدرش تصمیم به ازدواج مجدد گرفته بود و مادرش محترمانه بهش گفته بود ((پدرت چی کار میکنه؟ وقتی سعی داشت حضانتت رو ازم بگیره خیلی جدی به نظر میرسید.))


کای جایی نداشت در حالی که خانواده ی ثروتمندی داشت و دوتا خونه که داخلش چهارتا خواهر و برادر ناتنی زندگی میکردن و ارباب زاده صداشون میزدن.


اوضاع اون به قدری حقیرانه بود که خیلی ها فکر میکردن اون بچه ی نامشروع پدرش بود. پسر بچه ای که اتاق خوابش پر از خرس ها و گیم های متفاوت بود در گذر زمان برای چاقوی های آشپزخونه اش داخل اتاقش یه ویترین درست کرد که نشون دهنده جوایز و تمام رستوران هایی بود که درونش پادویی کرده بود تا بهش نشون بده واقعی کی بود و ازش چی ساخت.


کای هیچ وقت به معنای واقعی کلمه خواسته نشده بود اون رو فقط به این جهان خاکی آوردن و رهاش کردن پس اون برای جبرانش محکم به دست آوردهای خودش چسبیده بود تا اونها رو از دست نده و انقدر بزرگ بشه که هیچکس نتونه ترکش کنه.


بکهیون و کیونگسو جزو مطرود شده های مدرسه بودن ، بچه ها اونها رو عجیب و غریب صدا میزدن. بکهیون همیشه درون دنیای خیالی خودش بود و کیونگسو طوری تا دکمه ی آخر لباسش رو بسته و موهاش رو شونه میکرد که همه پسر کلیسا صداش میزدن.


جونگین نقطه مقابل اونها بود ، پولدار، شیک پوش با کلی رفیق پوشالی و محبوب دخترهای مدرسه اما درست زمانی که تبدیل به کای شد فهمید چه چیز اونها رو بهم متصل میکنه.
هرسه ی اونها اصرار داشتن دیوانه وار خودشون باشن ولی تنها بمونن پس لباس های فاخرش خیلی زود کنار گذاشته بود ، زیر سرزنش ها و سیلی های پدرش ایستاد و زمانی که خونه رو ترک کرد به عنوان پسری که هیچ کار مفیدی درون زندگیش بلد نبود اما آشپزی رو دوست داشت تبدیل به شوینده ظروف رستوران ها شد.

𝑴𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒘𝒆𝒂𝒍𝒕𝒉Where stories live. Discover now