مقدمه🔱

1.8K 316 134
                                    

(بهشت)

اخم کرده به تالار اصلی وارد شد. با دیدن چهره‌ی آویزونه فرشته مقرب استرسی که سعی میکرد ندیده بگیره رو بیشتر از قبل حس کرد...

زنی که با ردای سفید و موهای بلند یخیش روی صندلی چوبی سفیدی نشسته و دست به سینه نگاهش میکرد عمیقاً ناامید به نظر میومد. این به لویی میفهموند گند این دفعه‌اش بزرگتر از همیشه بوده...

روح شیطانی در حالی که درونی خودخوری میکرد به محض رسیدنش به فرشته دست به سینه نشسته سرخوش به حرف افتاد تا جو سنگین تالار رو از بین ببره و با ساده شمردن اشتباهاتش برای بار هزارم از این گند دوباره نجات پیدا کنه...

_چه خبر شده که نایلای زیبا و دلربا دلش خواسته این جهنمی پیش پا افتاده رو ببینه؟! نکنه هوایی شده برای اولین بار نوازشای یه شیطان رو امتحان کنه؟!

فرشته نشسته که بالهای سفید و پردارش رو دو طرف بدنش باز گذاشته بود نگاه متاسفی بهش انداخت و از لحن چاپلوسانه‌ و بی‌پرواش ابروی بالا انداخت.

» دل سوزوندن برات اشتباهه لویی!

پسر شیطانی نیشخندی برای زن زد و سخاوتمندانه چال صورتش رو به نمایش گذاشت.  قرار بود به نمایشش ادامه بده پس جلوتر رفت و با خم شدن روی فرشته‌ی بال‌دار موهای ابریشمیش رو دور انگشت موج داد و همراه لحن اغوا کننده‌ای به حرف افتاد.

- خب آخه دلیل دیگه‌ای پیدا نمیکنم برای اینجا بودنم...گفتم شاید مثل شیاطین توام دلت هوای یه جهنمی کار بلد رو کرده

فرشته سری به نشونه تاسف تکون داد و با پس زدن بی‌حوصله‌ی دستش غرید...

» کار بلدیت بخوره تو سرت لویی. گند زدی گند.خودتم میدونی ایندفعه مثل سری‌ها قبل نیست که بتونی از زیرش قسر در بری

با تشر نایلا اخم‌های رفتش رو برگردوند... میدونست...اشتباه اینبارش واقعا بزرگ و نابخشودنی بود جوری که همهمه‌اش توی تمامِ بهشت و جهنم پیچیده بود...با این حال لویی نمیخواست فرشته‌ی جلوش از دلشوره و اضطرابش بویی ببره...غرور شیطانیش به این ضعف اجازه نمیداد...برای همین گستاخانه دست به کمر شد و با صاف ایستادن پر غرورش نشون داد ترسی از تنبیه شدن نداره...

- خیلی خب! حالا مجازاتم چیه؟! کمک به فرشته مرگ برای گرفتن جون آدما تا ده سال؟! یا تمیز کردن محل زندگی فرشته‌ها تا ابد؟! هرچند اولی یه تشویق حساب میشه برام...

لبخند کج و بیخیالش باعث شد فرشته نشسته داغ کنه... زن نشسته عصبی ایستاد و بالهای بسته و سفیدش رو پشت سرش جمع کرد...

Never say l love you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora