سه🔱

584 218 167
                                    

چند ساعت گذشته بود و بکهیون خسته از کار، حالا عمیق خواب بود...بر خلاف اون ، پسر شیطان بیدار بود و کنجکاو به نیم رخ خوابیده اش خیره شده بود. لویی تا الان خوابیدن یک انسان رو از این فاصله نزدیک تماشا نکرده بود...

بکهیون چسبیده به بدنش کمی تکون خورد. بخاطر کمبود جا سُر خورد از لبه تخت تک نفره به پایین افتاد... ولی قبل پخش شدنش رو زمین، پسر شیطان در لحظه بشکنی زد و بدنش رو توی هوا معلق نگه داشت...بکهیون هنوز خواب بود. سر و موهای آویزونش کمی پایینتر از بدن معلق شده بود...

چانیول با نیشخندی انگشت اشاره اش رو توی هوا چرخی داد. همزمان با انگشتش، بدن بکهیون چرخید. حالا صورت و بدنش رو به زمین بود. سر شیطان با حرکت دادن انگشتش، بدن معلق پسر انسان رو سمت تخت کشید. اما به جای گذاشتنش سر جای قبلش، بدن پسر کوچیکتر رو به سمت خودش آورد و آروم بکهیون غرق خوابو روی بدن خودش کشوند و اونو روی خودش خوابوند...

بکهیونی که قدرت عجیبش رو متوجه نشده بود، سرش روی قفسه سینه اش و دستهاش روی بازوهای برجسته اش گذاشت و خیلی راحت به ادامه خوابش رسید.

چانیول همراه پوزخندی دستاشو توی گودی کمر بکهیون حلقه کرد و از عطر شامپوی ساده ای که روی موهاش مونده بود نفس های آرومی گرفت.

بازدمش باعث شد پسر کوچیکتر تقریبا بیدار بشه و خواب آلود و بی اراده صورتشو روی پوست برهنه بدنش بکشه...
با حرکتش، چانیول دستشو توی تیشرت کهنه اش فرو برد و آروم کمر پسر کوچیک رو نوازش کرد تا دوباره بخوابه.

بکهیون منگ خواب، درک درستی از موقعیتی که توش بود، نداشت. با این نوازش نرم دوباره خوابید. چانیول لبخندی به پسر خواب رفته زد. نگاهشو توی نیم رخ بکهیون چرخوند. خوب بود پسری که باید باهاش وقت میگذروند بامزه و کیوت بود...اینطوری موقع انجام دادن این ماموریت اجباری، میتونست لذت هم ببره...

» هی ، پسر کدوم گوری موندی؟!

بکهیون با فریاد نامادریش در جا از خواب پرید. انتظار داشت مثل همیشه از تخت روی زمین بیفته ولی فقط به بدن زیرش فشرده تر شد!

_ سلام شکوفه گیلاس...خوابت بهت چسبید؟

زمزمه چانیول دقیقا نزدیک گوشش گفته شد!

بکهیون با سنجیدن موقعیتشون، به اعلاترین درجه سرخی رسید.چرا رو بدن برهنه این خوابیده بود؟! بلافاصله به چپ چرخید تا از روی چانیول بلند شه اما نشد، یعنی پسر بزرگتر نذاشت!چانیول با جدیت مانعش شد و بدنش رو به خودش فشار داد. به نظر پسر شیطان این پسر زیادی بغلی بود. دوست داشت بیشتر اونو توی بغل خودش نگه داره و فشارش بده...برای همین خیلی جدی به حرف اومد.

+بخواب...

بکهیون سرخ شده به تته پته افتاد.
_ یعنی چی بخواب؟ باید برم الان نامادریم میاد سراغم!

Never say l love you Onde histórias criam vida. Descubra agora