دوازده🔱

357 111 76
                                    


تقریبا دو هفته ای از قضیه مهمونی گذشته بود...همه چیز به روال سابق برگشته بود،
اما نه برای بکهیون!

بکهیون بعد اون بوسه ای که به اصلاح با کریس داشت بدجور توی بند عشق پسر همسایه گرفتار شده بود...این حتی توی رفتارشم دیده میشد...

برای مثال بکهیونی که میترسید بی اجازه نامادریش آب بخوره اکثر اوقات از کار فراری میشد و سر از خیابون اصلی در میاورد و برای دیدن پسری به اسم کریس بی هدف همونجا وقت میگذروند...

اما متاسفانه و یا خوشبختانه تمام تلاش های این چند روزش بی نتیجه مونده بود....نه تونسته بود کریس رو ببینه و نه خودش رو نشون پسر بده...

این ساعت از ظهر هم از همون موقع های بود که بکهیون از مسافرخونه بیرون رفته بود...

فریاد حرصی که توی مسافرخونه میپیچید نشون از یه توبیخ درست حسابی میداد...

چانیولی که دیگه سر از کار برادر کوچیکش در آورده بود با اولین فریاد نامادری مستقیم به طرف در خروجی رفت تا قبل اینکه زن متوجه نبود بکهیون بشه پسر رفته رو به داخل برگردونه.... ایندفعه دیگه نمیتونست با خودشیرینی و پول اینه قضیه رو حل و فصل کنه...

به محض اینکه بیرون مسافرخونه پا گذاشت بکهیون رو سر جای همیشگیش دید...نشسته کنار دیوار مسافرخونه و خیره شده به یکی از انتهایی ترین خونه های که توی این خیابون وجود داشت...خونه کریس وو و خانواده اش...

اگه کسی کاری به کار بکهیون نداشت بدون شک پسرک برای یه نظر دیدن کریس تا خود شب همونجا مینشست...

آهی درمونده ای کشید و دستی به پشت گردنش کشید تا عصبانیتش رو کنترل کنه...
صبرش دیگه به سر اومده بود... فکر میکرد بعد یک روز این ماجرای بوسه و کریس تموم میشه و رابطه اش با بکهیون به روال قبل برمیگرده...اما با دیدن پسرک مات شده ای که هنوز متوجه حضورش نشده بود باور کرد قرار نیست این موضوع به همین راحتی به فراموشی سپرده بشه...

نفس کفری گرفت و عقب کشید تا بین در باز مسافرخونه قرار بگیره....وقتی از دید پنهان شد بشکنی زد و نامرئی شد...بعد رو به آسمون آبی رنگ لب زد...

+ باید باهات حرف بزنم نایلا....الان

هنوز ثانیه ای از حرفش نگذشته بود که زن بالداری رو به روش ظاهر شد و  به صورت درهمش لبخند شیرینی هدیه داد...

چانیول نگاه از سر فرشته بالدار گرفت و به پسری داد که مات در سفید رنگ بود...با نشون دادن حالت بکهیون، خطاب به فرشته دلنگران غرید...

+ مگه نگفتی فقط خاطره بوسه رو دستکاری کردی؟ پس این چرا اینطوری شده؟! مثل یه عاشق دل خسته شده!

نگاه شرمنده نایلا به دست دراز شده لویی رفت و رو به شیطان عصبانی کنارش خجالت زده لب زد.

Never say l love you Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang