چهارده🔱

481 131 154
                                    


با اکراه روی تنها کاناپه چرک نشست و نگاه منزجرشو توی اتاق دو هفته ایش چرخوند...

با دیدن این شرایط  حالا بیشتر از قبل از تصمیمات گذشته اش راضی بود...اگه با همسرش، بیون سوک وو ادامه میداد الان باید توی این مسافرخونه به لجن کشیده و این اتاق نمور زندگی میکرد...

درسته با تصمیماتش پسر بزرگش آسیب دیده بود، (البته پارک مینا شک داشت که کسی با رابطه جنسی آسیب ببینه ولی به هر حال چانیول اینطور میگفت)، اما این راه باعث شد هر دوشون توی بهترین خونه و با بهترین امکانات زندگیشونو بگذرونن...

حالا که پسر بزرگش از این کار خسته شده بود پس راهی نداشت که پسر کوچیکش رو جایگزینش کنه... چانیول میتونست به اون همه امکانات و رفاه پشت کنه و به یه زندگی سخت قانع باشه اما خودش هرگز نمیتونست به همچین نقطه نفرت انگیزی از زندگی برگرده...

شاید بکهیون هم باهاش هم نظر بود و بعد بیست و یک سال زندگی توی این مسافرخونه، برای داشتن یه زندگی بهتر با کمال میل حاضر میشد کار چانیول رو ادامه بده...

زن با درهم کردن ابروهاش سری کج کرد...
دقیق یادش نبود بکهیون چند سالشه...بیست و یک سال، یا بیست، یا شایدم نوزده؟!...پوفی کرد و گیج شده دستی لای موهای لطیفش کشید...برای پیش بردن نقش هاش باید یکم بیشتر درباره پسر کوچیکترش شناخت پیدا میکرد...

توی فکر بود که بوی تند فاضلابی زیر بینیش اومد و کاری کرد با تهوع به بینیش چین بندازه... باید زودتر از این خراب شده بیرون میرفت...

اخمی کرد و نگاهشو از پرده های نخ نمای سبز رنگ اتاق گرفت و به کریسی داد که چمدون به دست به اتاق اومد...با انگشت به تخت اشاره رفت تا پسر چمدونش رو اونجا بذاره....کریس بی حرف به طرف تخت رفت و طبق خواسته اش چمدون رو روی تشک گذاشت...صدای جیری که بلافاصله بلند شد کاری کرد پارک مینا چشمی بچرخونه...مشخص شد شبش رو باید روی یه تخت زوار در رفته صبح کنه....

کریس با عقب کشیدن به طرفش اومد و بالای سرش ایستاد و پارک مینا کنجکاو ازش پرسید.

» نظرت چیه؟

کریس کمی روی پاهاش جا به جا شد و با چرخوندن نگاهش توی اتاق جدی جواب داد.

« نامادریه گفت بهترین اتاقشونه...البته باید زیاد روی کلمه بهترینش حساب باز نمیکردیم...

پارک مینا برای توضیحات پر تمسخر کریس چپی نگاه کرد و کاری کرد پسر نیشخندش رو جمع کنه...بی حوصله آرنجشو به لبه کاناپه زد و سرشو به دستش تکیه داد...

» اتاق رو نگفتم...سوالم درباره بکهیون بود...

کریس ابرویی بالا برد...

«نظر خودتون چیه؟

پارک مینا با صداقت گفت.

» بهتر از چیزیه که فکرشو میکردم...

Never say l love you Donde viven las historias. Descúbrelo ahora