2.Air crash

692 76 8
                                    

یه سری صدای مبهم اطرافم میشنیدم اما انقدر گیج بودم که نمیتونستم تفکیکشون کنم.....

یه چیزی رو قلبم حس کردم و بعد چشمامو آروم باز کردم وپلک زدم.

همه جا تار بود و چند بار پشته سره هم چشمامو باز و بسته کردم که 5تا سرو بالا سرم دیدم.

یکیشون گفت: دیدید گفتم زندس آخه قلبش میزد.

پائولا با نگرانی پرسید:

"حالت خوبه؟؟"

با گیجی جواب دادم

"خیلی سرم گیجه.چه اتفاقی افتاده؟؟"

پائولا با ناراحتی سرشو تکون دادو گفت:

"هواپیمامون سقوط کردو تو سرت محکم به پنجره خوردو از هوش رفتی.تمومه هواپیما داغون شده همه مردن ......فقط قسمته فرستکلس و ردیفه صندلیه ما زنده موندن..."

سعی کردم پاشم و دستمو روی اون قسمته سرم که خیلی درد میکرد کشیدم.

دستم خونی شدو ناله کردم.امیدوارم که نشکسته باشه آق....!

اون طرف تر یه پسر روی زمین نشسته بودو ناله میکردو دو نفرم داشتن به اون کمک میکردن.انگار دستش آسیب دیده بود.به سختی بلندش کردنو شروع به راه رفتن توی اون جنگله انبوه کردیم.

یکم که جلوتر رفتیم یکی از اون پسرا نق نق کرد :

"من دیگه نمیتونم بیام!!!"

با عصبانیت برگشتم سمته پسری که موهاش کوتاه تر از بقیه بودو داد زدم:

"میخوای واست تاکسی بگیرم؟؟یا دوس داری کولت کنم؟!معروفیتت اینجا بدرد نمیخوره چون هممون تو یه جهنمی هستیم که حتی نمیدونیم کجاست....!"

پسر با چشمای گرد شده به من نگاه کردو آروم گفت

" من ...نبودم...اون بود!!!!"

و به یه پسره فرفری اشاره کرد.با عصبانیت رفتم سمتش که دستاشو بالا آوردو گفت:

"باشه.....باشه.....فمیدم."

پائولا که تا اون موقع با اون پسره بلوند که دستش زخمی بود مشغول بود و سعی میکرد کمکش کنه یه نقشه از تو کوله پشتیش

درآوردو گفت:

"اول باید بفهمیم کجاییم"

و بعد یکم با نقشه ور رفتو تقریبا بلند زمزمه کرد:

"خب .....از لندن....تا....استرالیا...ما تقریبا 5 ساعت توی راه بودیم ....و با توجه به محاسباته من ما باید الان.....اینجا....اوه خدایا غیره ممکنه!!!!!!"

همه دورش جمع شدن و اون با گیجی و تعجب گفت

"خدایب من.... این.... این...باور نکردنیه!!!! توی نقشه اصلاً همچین جزیره ای....وجود نداره!!!!!"

چشمای همه گرد شده بودو با ناباوری ماتشون برده بود.

یه پسره مو مشکی گفت:

"کسی موبایل همراهش نیست؟؟شاید بتونیم از گوگل مپ کمک بگیریم!"

اون دختره مهماندار که تو هواپیما روی ما افتاده بود جواب داد:

"نه از همه گوشیاشونو میگیرن."

که یه پسر با چشمای آبیه فوق العاده جواب داد

" نه از همه !!!!!"

و گوشیشو از تو جیبش بیرون کشید.

اون پسره مومشکی باش پنجه زدو گفت

"ایول لویی!!!!"

و اون دختره مهماندار با اعتراض گفت:

"هی.....!!! "

ولی اون پسر با ناراحتی گفت:

"اه لعنتی....!!!آنتن نمیده "

و امیدای همه دوباره ناامید شد.....

Where We Are?!Where stories live. Discover now